شهید محمد حسینی

zendeginameh-1.png

مشخصات

nam.png

نام و نام خانوادگی

محمد حسینی

father.png

نام پدر

یوسف

birthday.png

تاریخ تولد

04/02/1347

birth_loc.png

محل تولد

خمین

tarikhe_shahadat.png

تاریخ شهادت

12/05/1366

mahale_shahadat.png

محل شهادت

میمک

mazar.png

مزار

شهید محلاتی

name_amaliat.png

نام عملیات

پدافند

shoghl.png

شغل

سرباز

ozviat.png

عضویت

ارتش

زندگی نامه از زبان پدر و مادر شهید: با عرض سلام و ادب و احترام به مسئولین نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و با درود بیکران به روح پر فتوح تمامی شهدا از صدر اسلام تا کنون، به خصوص امام شهدا، حضرت امام خمینی(ره) و آرزوی سلامتی برای آقا امام زمان(عج) و تعجیل در ظهورش. من پدر شهید محمد حسینی هستم و در مورد او باید بگویم که او در روستا به دنیا آمد و پس از گذراندن کودکی برای تحصیل به شهر محلات میرفت. مدتی در مدرسه ی شبانه روزی محلات درس میخواند تا این که متوجه شدیم در همانجا، آموزش های مختلف از جمله آموزش نظامی و آشنایی های لازم با فنون جنگی را فرا گرفتند و نیز کلاس های مختلف عقیدتی و سیاسی را گذرانده. پس از مدتی به روستا آمد و ضمن این که دیداری تازه کردیم، برای ما توضیح داد که کشور اسلامی ما در این مقطع، بیش از هر وقت دیگری نیاز به حمایت ما جوانان دارد و میخواهم به جبهه بروم و به عنوان یک فرد بسیجی به کشورم خدمتی کرده باشم. به او گفتم: پسرم تو فقط 14 سال سن داری و این سن برای جبهه رفتن قانونی نیست و کم میباشد و مسئولین پذیرش بسیجیان تو را با این سن کمی که داری، قبول نمیکنند. به هر مشکلی که بود، قانع شد ولی فردای آن روز آمد و گفت: باید به دادگاه برویم و از آنها بخواهیم که سن مرا زیاد کنند. به دادگاه رفتیم، ولی آنها قبول نکردند و یک سال پیش خانواده ماند و در کارهای مختلف کشاورزی و دامداری به من کمک میکرد و این زمان گذشت تا این که 15 ساله شد و سپس به عنوان داوطلب به مرکز پذیرش خمین رفت، چرا که اینجا قبول نکردند و قبل از این که به خمین برود، خیلی گریه کرد و بسیار ناراحت بود از این که نتوانسته بود به جبهه برود. بالاخره به خمین رفت و آنجا هم گفته بودند که این پسر خیلی سن کمی دارد و برای جبهه بچه محسوب میشود. خلاصه آن قدر بیتابی و ناراحتی کرده بود که شخصی حاضر میشود که برای او به جای پدرش رضایت نامه را امضاء کند و او توانست به عنوان بسیجی به جبهه برود. پسرم همیشه میگفت: اگر خدا بخواهد میمیریم و نخواهد نمیمیریم، اگر خواست خدا باشد در زیر پتو و در حال استراحت در منزل هم خواهیم مرد و اگر انسان در راه دین و اسلام و قرآن و دفاع از ناموس جانش را فدا کند، چه سعادت بزرگی خداوند شامل حال او کرده است. بالاخره مدت بسیجی بودن او به اتمام رسید و برای دوران سربازی آماده شد. سربازی اش را به مدت 14 ماه ادامه داد و پس از 14 ماه سربازی و 2 سال بسیجی بودن در عملیاتی در لشکر 77 خراسان در منطقه میمک به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند و ما به چنین فرزندی افتخار میکنیم.
biography.png

زندگینامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سایدبار
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.