هوا سرد بود و برف زمین را به یکرنگی دعوت می کرد و تمام سطح زمین را و خانه ها را سفید کرده بود. همه جا را سرما احاطه کرده بود الا خانه ی مشهدی جابر پدر شهید مهدی امیرخانی را چرا که همه منتظر ولادت کودکی بودند.که گرمای وجودش هر سرمایی را فراری میداد. پانزده روز از دی ماه سال 1339 می گذشت و چشم های منتظر حال و هوایی دیگر داشتند.در آن هوای سرد تنها چیزی که پدر و مادر مهدی را گرم میکرد، نگاه به چهره ی معصوم و کودکانه فرزندشان بود. با هم هم قسم شدند تا او را در بهترین راه های قرار دهند و تربیت اش کنند. بهترین راه برای پرورش روح کودک آشنایی اش با قرآن بود که این مهم را مادر به عهده گرفت و سختکوشی و استقامت و ایثار را در یادش داد تا در برابر هیچ گونه سختی و مشکلی سر خم نکند و ایستادگی کند. هفت ساله که شد ای به مدرسه نهاد تا کسب علم و دانش کند و توانست با مشکلات زیادی که بر سر راهش بود درسش را تا سوم راهنمایی ادامه دهد و مدرک سیکلش را بگیرد. نامش را پدرش انتخاب کرد، خیلی هم به این نام ارادت داشت، زمان تولدش مصادف بود با ماه رجب و ولادت مولا امیرالمومنین(ع) در تظاهرات و راهپمایی های قبل از انقلاب هم حضوری فعال داشت و توانست سهمی را در انقلاب که بر گردنش بود را انجام دهد. در مسجد حضوری فعال داشت و درکلاس های قرآن به صورت مستمر شرکت میکرد. بعد از انقلاب هم با تشکی پایگاه های بسیج مساجد عضو افتخاری و فعال بسیج شد. اخلاق به خصوصی داشت، به همه مخصوصاً پدر و مادرش خیلی احترام میگذاشت و مهربانی میکرد. در هر جایی که قدم میگذاشت صحبت از خوبی و خوشاخلاقی به جای میگذاشت. مادرش میگوید زمانی که میخواست به جبهه برود روز 15 خرداد بود او را که راهی کردیم خودمان به نماز جمعه آمدیم. به او گفتم: میخواهم زنت بدهم گفت: شما به فکر این چیزها نباش. گفتم: که میگویند جنوب گرم است. گفت: شما به فکر این چیزها نباش، فقط شما به فکر امام(قدس سره)و انقلاب باشید. او دو ماه بعد در هشتم مرداد ماه سال 1366 در کرخه نور در حین عملیات شهید چمران (طراح)بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش را در شهرستان محلات به خارک سپردند.