زمستان سرد یال و کوپال سفیدش را پهن کرده بود بر سر تقویم. از چشمه آب گرم محلات، بخار آب بلند میشد و نفس ها از سینه بیرون نیامده، در سرمای هوا گم میشد. محلات با همه سرسبزی خفته در آرامش برف زمستانی، اولین روز بهمن ماه سال 1339 را سپری میکرد که حیدر، صاحب فرزند شد. نامش را گذاشتند صفرعلی محلات، مدرسه راهنمایی داشت و راه برای ادامه تحصیل دانش آموزانش هم باز بود. صفرعلی تا سال سوم راهنمایی در این شهر درس خواند. بعد، رفت سراغ کار. پسری زحمت کش و ساده بود که تلاش میکرد روزهای خوبی برای ندگی آینده خود و خانواده اش بسازد. روزهای انقلاب که از راه رسید، صفرعلی دگرگون شد. موج روشنی آمده بود که او و دوستان و بستگانش را از دل شب بیرون بکشد و به آفتاب برساند. صفرعلی در تظاهرات پیش از انقلاب شرکت میکرد و امام خمینی (قدس سره) را دوست داشت. جنگ، خیلی زود، شیرینی روزهای پیروزی انقلاب را با هراس از آوارگی گره زد. صفرعلی، مثل سایر همشهریانش، تاب نمیآورد در خانه. دلش میخواست لباس رزم بپوشد، سینه سپر کند در مقابل گلوله هایی که وطنش را نشانه رفته بودند و از کشورش دفاع کند. اصلاً به همین خاطر پاسدار شده بود. تا به خود بیاید، در شرهانی بود. زن و زندگی اش را سپرده بود به خدا و شده بود یکی از پاسداران لشکر 27 محمد رسول الله (ص). عملیات والفجر یک بود، بیست و دوم فروردین ماه سال 1362 . درست در همین عملیات بود که صفرعلی، با اصابت ترکش خمپاره، به شهادت رسید و به ملکوت پیوست. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.