شهید سعید حسینی فرزند عباس در تاریخ هشتم بهمن ماه سال 1346 در شهر تهران و در خانواده ای مذهبی و معتقد دیده به جهان گشود. او زندگی اش را در آغوش گرم مادری مومنه و روی دستان پدری پرهیزکار آغاز کرد. ایشان دوران کودکی خود را در تهران گذراند و دو سال ابتدایی خود را آن جا تحصیل کرد. او چهار خواهر و دو برادر نیز داشت و همیشه مراقد آنها بود. مادرش می گفت خیلی به درس علاقه مند بود و همیشه با دقت تمام درس هایش را می خواند. بچه با ادب و مهربانی بود و گاهی هم با اعضای خانواده شوخی می کرد، یک بار که مادرش در راه برگشت از مسجد بود و حواسشان پرت محیط بود، سعید یک دفعه تنه ای به مادرش زد و مادر ناگهان از جا پرید، بعد که فهمید پسرش است با هم خندیدند و این خاطره همیشه در ذهن مادر ماند. با مادر ارتباط خوبی داشت و همیشه اتفاقات روزانه را برای مادر تعریف می کرد. سال 1353 از تهران به محلات مهاجرت کردند و ادامه تحصیلش را در شهر محلات تا دوم راهنمایی ادامه داد.
همان سال اول راهنمائی اش بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و او مانند دیگر نوجوانان انقلابی شهر مشغول فعالیت های فرهنگی بود. مادرش می گفت: زیاد اهل بازی نبود و بیشتر اهل مسجد و مراسمات مذهبی بود. همیشه با وجود خواهرانش در کارخانه به مادر کمک می کرد، حتی در راه بازگشت از مدرسه نیز به پیرزن های محله نیز کمک رسانی می کرد و خیلی اهل کار خیر بود. در مواقعی که درس نداشت و بیکار می شد، در کارگاه پلاستیک سازی کار می کرد و از این درآمدی را کسب می کرد. نسبت به خواهرانش بسیار مهربان و بود و همیشه به حجاب آنها بسیار حساس بود. به محلات که آمده بود شب های جمعه با دوستانش به تهران می رفت و دعای کمیل و ندبه را در مهدیهتهران می خواند و حال و هوای زیبایی داشت. با شروع شدن جنگ تحمیلی شور جبهه در سرش ریشه دوانده بود و برای رفتن به سپاه محلات مراجعه کرد و به عنوان پاسدار وظیفه به مناطق اعزام شد. در جبهه حال و هوای معنوی عجیبی داشت و همیشه از شهادتش می گفت. همه در جبهه از نورانیت و معنویتش می گفتند و نماز شب های پر شوری داشت.
دوستش برادر ربانی می گفت: آخرین باری که او را دیدم قبل از عملیات کربلای 4 بود که به عنوان بسیجی گردان ولیعصر(عج) برای آموزش غواصی به یکی از پادگان های اندیمشک آمده بود و در آن جا چهره اش بسیار نورانی
شده بود. تقریباً بیست و چهار ماه در جبهه خدمت کرد و آخر در تاریخ چهارم دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای 4 و در منطقه نهرخین – شلمچه – با اصابت ترکش به تمام بدنش به فیض شهادت نائل گردید. پیکرش مدتها در منطقه باقی ماند و پس از تفحص در سیزدهم تیر ماه سال 1376 تشییع و خاک سپاری شد.
زندگینامه
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود به رهبر کبیر انقلاب و با درود به کلیه رزمندگان اسلام وصیت خود را شروع میکنم:
ای ملت ایران و ای امت حزب الله محلات، من وصیتی برای شما ندارم چون من کوچکتر از آن هستم که برای شما وصیت کنم ولی از شما میخواهم که امام(قدس سره) امت را تنها نگذارید که این امام(قدس سره) امت بود که ما را به این جبهه ها آورد و هر چه گفت از او اطاعت کنید که او رهبر تمام ما است و هرگز او را از دعا فراموش نکنید. دیگر این که رو به این منافقین و از خدا بی خبران ندهید که همین ها هستند که در شهرها می خواهند توطئه کنند و دوم این که قدر حضرت حجت السلام آقای مقدسی را بدانید که او یار امام(قدس سره) است و نماینده امام در محلات. و از شما می خواهم که در صحنه حاضر شوید و نماز جمعه را فراموش نکنید و از شما میخواهم که جلوی فرزندان خود را نگیرید و بگذارید تا به جبهه بیایند.
چند کلام با پدر و مادر خود دارم:
پدر و مادر عزیزم میدانم که فرزند خوبی برای شما نبودم ولی امیدوارم که مرا ببخشید و برای من دعا کنید تا خدا از گناهان من بگذرد و از شما میخواهم که امام(قدس سره) را هرگز تنها نگذارید و آقای مقدسی را تنها نگذارید و گفته های امام(قدس سره) را با دل و جان اطاعت کنید. از برادران و خواهرانم می خواهم که درس خود را بخوانند و از خواهرانم می خواهم که حجاب خود را رعایت کنند و مانند زینب(س) برای کسان دیگر الگو باشند. پدر و مادر من کمی پول در قرض الحسنه محلات دارم و 25 روز روزه هم دارم که کفاره آن را هم نداده ام. کفاره روزه هایم را بدهید و 25 روزروزه بدهید برایم بگیرند و 4 ماه هم نماز دارم که بگویید برایم بخوانند و از شما میخواهم اگر می شود مرا در زیر پای رضا اسدی به خار بسارند و اگر جا نبود زیر پای برزآبادی به خاک بسارند و اگر این دو تا نشود هر جا که شد خاک کنند.
پدر و مادرم از شماها می خواهم که زیاد برایم گریه نکنید و اگر میخواستید که زیاد برایم گریه کنید برای امام حسین(ع) گریه کنید و از تمام دوستان و همسایگان و آشنایان و قوم و خویشان میخواهم که مرا ببخشید و مرا دعا کنید و اگر از من هم بدی دیده اند، ببخشید. خوب دیگر عرضی ندارم فقط از شما التماس دعا دارم.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
از امت حزب الله محلات میخواهم اگر از من بدی دیده اند، مرا ببخشند. سعید حسینی ساعت 16 شد خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی(قدس سره) را نگهدار. شهید قلب تاریخ است. راستی پدر و مادرم من نمیدانم که مال کسی را آن موقعی که کوچک بودم خورده ام یا نه ولی اگر خورده ام بگویید مرا ببخشند و مرا حلال کنند و اگر کسی از من پول میخواهد بیاید به پدرم بگوید و از پدرم میخواهم که به آنها پول بدهد. والسلام علیکم.