شهید سید روح الله صدری

zendeginameh-1.png

مشخصات

nam.png

نام و نام خانوادگی

سید روح الله صدری

father.png

نام پدر

سید مصطفی

birthday.png

تاریخ تولد

27/05/1342

birth_loc.png

محل تولد

تهران

tarikhe_shahadat.png

تاریخ شهادت

17/02/1361

age.png

سن

19

mahale_shahadat.png

محل شهادت

خرمشهر

mazar.png

مزار

گلزار شهدا محلات _ قطعه یک

name_amaliat.png

نام عملیات

بیت المقدس

shoghl.png

شغل

دانش آموز

ozviat.png

عضویت

بسیجی

شهید سیدروح الله صدری در ششم مردادماه سال 1342 در خانواده ای مذهبی و علاقه مند به روحانیت متعهد اسلام،در تهران دیده به جهان گشود. در سن 7 سالگی پا به دبستان گذاشت و پدر که از همان اوایل کودکی علاقه مند بود فرزندانش تحت تعلیم و تربیت صحیح و اسلامی قرار بگیرند. او را در یک دبستان اسلامی وابسته به جامعه تعلیمات اسلامی در تهران فرستاد. دوره دبستان را با موفقیت به پایان رساند و در سال 1354 تحصیل دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی اسلامی جعفری ادامه داد و به علت مهاجرت به شهرستان محلات در سال 1355 بقیه تحصیل دوره راهنمایی را در محلات ادامه داد. دوران قبل از انقلاب را با فعالیت چشمگیر و روحیه قوی قابل تحسینی که داشت، گذراند و به خاطر همین موضوع چندین بار توسط مزدوران رژیم پهلوی دستگیر شد. او در سنگر مدرسه به تحصیل خویش ادامه داد تا دوران راهنمایی را نیز به پایان رساند و وارد دبیرستان دکتر علی شریعتی شد. به محض اینکه جنگ تحمیلی شروع شد، به همراه دوستان شهیدش سیدعلی فارسی و حسن انصاری جهت آموزش به پادگان امام حسن (ع) اعزام و از آنجا راهی جبهه های نور علیه ظلمت شد و مدت چهار ماه در کردستان خدمت کرد. بعد از اتمام مأموریت به تحصیل ادامه داد. در اوایل سال 1361 برای سومین بار به عنوان بسیجی گردان عمار از تیپ 7 ولیعصر (عج) به جبهه های نور علیه ظلمت اعزام شد و در مرحله دوم عملیات بیت المقدس در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهرش در گلزار شهدای شهر محلات به خاک سپرده شد.
biography.png

زندگینامه

will.png

وصیت نامه

سم رب الشهداء و الصدیقین « وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِی اللَّهِ أَمْوَاتاً بَ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ». هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. پدر و مادر عزیز! حال که شهادت این آخرین تکامل انسان نصیب من شده، کاری نکنید که اجر خودتان را نزد خدا از بین ببرید، مبادا زمانی که من از میان شما میروم برای من اشکی بریزید زیرا گریه شما موجب شادی دشمنان اسلام و شادی منافقین است. پدر و مادر! امیر را لباس شادی بپوشانید و مجلس شادی برقرار کنید زیرا که برادرش به آرزوی خودش رسیده و از تمام اقوام و دوستان بخواهید اگر چنانچه من مرتکب اشتباهی شده ام یا به آنها بی احترامی کرده ام! مرا ببخشند. نصیحتی به خواهران و برادرانم دارم که هیچ وقت نمازتان را ترک نکنید و دعای فرج را بخوانید و امام زمان (عج) و امام خمینی (قدس سره) را دعا کنید و هیچوقت امام (قدس سره) را تنها نگذارید. اگر امام (قدس سره) را تنها بگذارید مثل این است که از اسلام روی گردانده باشید و دعای همیشگی را از یاد نبرید.خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی (قدس سره) را نگهدار.والسلام.
job-interview.png

مصاحبه

من ای  مادر و  پدر  می دانم  که به چه راهی  رفته ام  امکانم  شهادت  در این  راه زیاد است  و  به ملت  ایران بگویید از راه امام  منحرف  نشوید زیرا دست  امام زمان  زیر سراوست و  ماهم  سرباز  امام زمانیم  که یکی  از  برادران  پاسدار  دزفولی  در پادگان  کرخه  یک شب  که ما  انجا بودیم به بیداری  امام را زیارت  کرد و گفت  این جمله انرشماست و من  فرمانده  شما هستم و  به تمام سربازان  اسلام  بگویید که همه انها  من را  خواهند  دید  ما روزی  که از  محلات  اعزام  شدیم  به پادگان  امام حسن  که یک شب  در  انجا  خوابیدم و بعد بسوی جنوب  حرکت  کردیم و  به اهواز  به پایگاه  نمونه  رسیدیم و بعد از  ان  5 روز  در انجا  سکونت  کردیم و بعد از  انجا با پافشاری  زیادی  5 روز  28 /1/1361 بعدازظهر  اماده  شدیم و  به وسیبله  اتوبوس  به پادگان  کرخه اعزام شدیم  که پادگان  ولی عصر  نام دارد  فردای  انروز  درانجا  تجهیز شدیم و  اسلحه و  مهمات  گرتیم و  فردای  ان روز  هم به  سنگرهای  خالی  شده از وجود کثیف صدامیان  رفتیم و  دیدیم  که  رزمندگان  اسلام  با چه  فداکار  یهای این میدانهای  مین را خنثی و سنگرهای  مزدوران  بعثی را به تصرف  در اوردند. و در ان  محل مشاهده  کردیم  یک تونل  عظیمی  ا که  رزمندگان  اسلام  به طول  700 متر در زیرمین  کنده  بودند و  به دیوی عراقی ها رسیدیم و هجوم  به انها  برده  و  حتی  مجال  بیرون  امدن  از سنگرها  را به مزدوران ندادند و  پاداش  جنایت شان  را به انها  اعطا کردند و  در روز3/2/91 به شهرک  دارخونین از پادگان  کرخه  اعزام  شدیم و در فردای  ان روز عراقی  ها محل شهرک  را شناسایی کردند و  بوسیله توپخانه  شهرک را زیر اتش  گرفتند که یک دنفر از برادران  غیرمحلاتی شهید و چند  نفر زخمی  شدند و  چون اتش  انها شدید  بود پیاده  از انجا بسوی  انطرف  انرژی اتمی که  میان  دکل  ابوذر  یک دهستان  بود  حخرکت کردیم  از ساعت 8 شب  2 بعد از  نصف شب  به انجا رسیدیم  و انشب را در  انجا  به  هرطوری  که بود  به صبح  رساندیم  و  صبح شد نماز  صبح را خواندیم و  مشغول تمیز کردن  طوئیله ها شدیم  تا در انجا چند روزی اقامت کنیم و  اقامت  هم  کردیم  و فردای  انشب  در طویله  ما چندین عقربق  و  رتیل  پیدا شد  که به بالای  پشت بام طویله رفتیم  و  تا صبح  به امیدخدا  خوابیدیم  در انجا بودیم  تا امروز  که 8/2/61 می باشد  الان  ساعت 4 بعدازظهر  است که  به ما دستور  حرکت دادند  و نمی دانیم  به کجا  می رویم  و  انشالله  بقیه  انرا  به هنگم  رسیدن  به محل  اگر  وقت بود می نویسم. و اگر نتوانستم  بنویسم  مرا ببخشید  ای مادر  از من بگذرید ای اقوام  ای خواهر  و ای برادران  اگر  قصوری در  حق اسلام  شما کرئدم  به شما وصیت  می کنم  که پیرو خط  امام  باشد و شعار  خدایا  خدایا تا انقلاب  مهدی خمینی  را نگهدار  را یادتان  نرود و ای  مادر در مرگ خونبار من گریه  مکن  زیرا  من به راه  اسلام  رفته ام و  اگر اشتباهی  یا تندی  از طرف  من به شما  و تمام  اعضای خانواده اعم از بابا  – ابوالفضل –زهره – منصوره – فهیمه –  امیر- مریم-مهدی – برادر  ظهرابی شده مرا ببخشید زیرا  شهید باید  بدون گناه  از دنیا برود و  مادر و  پدر و تمام  فامیل و … من خواب  دیدم که شهید  میشوم  چونکه  طریق  به شهادت  رسیدن خود را  در خواب دیدم  و  از شما می خواهم  که به راه امام  بروید از طرف  من از تمام  فامیل عذرخواهی  کنید  من رفتم  خدانگهدار. مرا در  قطعه شهدا  نبه خاک  بسپارید  و مادر و  پدر و دیگر فامیل  اگر گریه نکید انشالله  اگر توانستم  شفاعت خواه  شما میشوم مادر برای  مرگ من شادی  کنید و  درخانه و  هنگام تشییع جنازه  و در سر قبرمن سرود (شهیدم من) را بگذارید  دیگر حرفی  برای  گفتن  ندارم خداحافظ پدرو مادر و  تمام خانواده  مکتبیس  که شهادت  دارد  اسارت ندارد. امام صبح روز  9/2/61 است  نماز  را خوانده  و به محل فرماندهی  رفته ایم  زیرا که  دیروز  به محل  نامعلوم  که به ما  گفته شده بود  اعزام  نشدیم  فرمانده  نقشه نظامی  و طرح حمله  از جناحین  را چپ و راست  نیروهای  عراقی  را به ما  گفت  و  مادر طرح دوم  حمله هستیم  و طرح اول  15 کیلومتر  پیشروی  تا به خط  راه اهن اهواز خرمشهر  رسیده و  طرح دوم  که برداران محلات می باشند از خط راه  اهن خونین شهر  شروع شده و  به مرز که  رسیده و  از انجا 25 کیلومتر قراراست به داخل خاک عراق  رفته و  اجازه پیشروی درخاک  عراق  را  امام داده اند و  تاکید بر خوش رفتاری  با عشایر مناطقی  که بنا ست  اشغال شود فرموده اند الان ساعت 5 بعدازظهر  لست  9/2/61 به ما مهمات  زیادی  داده اند . گفته اند  به خط  مقدم می رویم و  ضمنا مقدار پول  در ساک قرمز من  زیر مقوای  ساک نمایم کرده اک  که انرا  بردارید و  طبق  وصیات نامخ  عمل کنید الان در تاریکی  هستیم و  ساعت تقریبا  8 است و  ما خط شکن  شده ایم خداحافظ بچه ها  سرود  می خوانند همه  با هم  خداحافظی  می کنند و  گویی  شهیدان  در میان انها  یدا هستن و ماشین ها  اماده  حرکت  به خط اول است  تا حمله  توسط ما اغاز  شود  و  امکان دارد که ما تا فرداصبح زنده نباشیم ی مادر اگر  من تندی  به شما کردم  مرا ببخشید و  اگر انروز  با شم خداحافظی نکردم  مرا ببخشید ما الان  درنزدیکی  دشمن برروی خاک  بی حرکت مانده ایم و  دستور حمله صادر  شده  مادر به ابوالفضل بگویید نماز را برپا  دارد تا از خدا  دور نشود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سایدبار
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.