شهید رضا مهاجری

zendeginameh-1.png

مشخصات

nam.png

نام و نام خانوادگی

رضا مهاجری

father.png

نام پدر

محمد

birthday.png

تاریخ تولد

02/10/1344

birth_loc.png

محل تولد

نیم ور 

tarikhe_shahadat.png

تاریخ شهادت

02/01/1361

age.png

سن

16

mahale_shahadat.png

محل شهادت

شوش

mazar.png

مزار

گلزار شهدا محلات

name_amaliat.png

نام عملیات

فتح المبین

shoghl.png

شغل

دانش آموز

ozviat.png

عضویت

بسیجی

شهید رضا افغانی در دوم دی ماه سال 1344 در خانوادهای مذهبی در شهر نیم ور از توابع شهرستان محلات دیده به جهان گشود. از همان کودکی انسان سر به زیر و نجیب و با هوش و دستگیر نیازمندان بود و به همه کمک میکرد. با خدا رابطه بسیار نزدیکی داشت و با یاد و نام حق تعالی دلش آرام میگرفت. وجودش را از صداقت و صمیمیت بود و اینها را نیز به دیگران منتقل میکرد. سالها گذشت تا این که ایشان به سن 16 سالگی رسید و تا اول دبیرستان تحصیل کرد. در هنگام جنگ تحمیلی با این که سن کمی داشت جذب بسیج شد. دوره آموزشی را پشت سر نهاد و با وجود نگرانی های زیاد پدر و مادر عزیزش در پوشیدن لباس رزم در تاریخ سیزدهم اسفند ماه سال 1360 به عنوان داوطلب و بسیجی به جبهه اعزام شد. چهار روز از نوروز سال 1361 می گذشت که پدر و مادر به دنبال خبر یا نامه های از فرزندشان به بنیاد شهید می روند و با عکس فرزندشان در بین شهدا مواجه می شوند. او بسیجی گروهان یازهرا (س) در گردان جندالله از لشکر 17 علی ابن ابی طالب (ع) بود و در دومین روز از فروردین ماه سال 1361 در عملیات فتح المبین در منطقه شوش به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت بود دست یافت و آسمانی شد. پیکر مطهرش را در شهرستان نیم ور به خاک سپردند تا در کنار دیگر دوستانش قدمی در راهنمایی و هدایت مردمان این شهر بردارند.
biography.png

زندگینامه

will.png

وصیت نامه

بسم رب الشهداء والصدیقین فَوْقَ کُل  ذِی بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقْتَل الرَّجُل فِی سَبِیل اللَّهِ فَإِذَا قُتِل فِی سَبِیل اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ 1 بالاتر و برتر از هر خونی خون دیگری وجود دارد تا آن که انسان در راه خدا به شهادت برسد که در این هنگام مقامی بالاتر از آن نیست و خوبی دیگری فوق آن وجود ندارد به نام خداوند قادر، قهار، جبار، عادل و رحیم ودانا، به نام رسولان خدا از آدم گرفته تا خاتم النبیین حضرت محمد(ص) و به نام مهدی موعود امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی(ره) وصیتنامه خود را شروع میکنم.با درود و سلام فراوان به پیکرهای به خون طپیده شهیدان از صدر اسلام، از کربلای حسین (ع) تا کربلاهای ایران،فلسطین و لبنان.پدر و مادر عزیزم من طبق وظیفه شرعی که داشتم نمیتوانستم ساکت و آرام و بیتفاوت بنشینم و وجدانم ناراحت بود و پیش خدا شرمنده بودم و خدا به من توفیق این که بتوانم دوباره در جبهه شرکت کنم را داد و از این نظر خوشحالم و از خداوند میخواهم که به من توفیق شهادت دهد؛ هر چند که شاید لیاقت شهید شدن ندارم ولی امیدوارم که به من رحم کند و این اجر عظیم را به من ببخشد. خدایا تو رحیمی و دانایی. خدایا مرا ببخش از این که در انجام وظیفه دینی و مذهبی کوتاهی کردم. خدایا هرچند من در دنیا ثواب زیادی ندارم و اعمالم شایسته تو نیست اما من خواستم که بانثار جان بیارزش، جانی که خودت به من دادی و خونی که تو در رگ هایم به جریان انداخته ای در راهت فدا کنم هرچند نا قابل است. چون خدایا تو خودت میدانی که من نه مال دنیا دارم و نه توانستم با اعمال نیک در دنیا امتحانم راخوب پس بدهم. خدایا از تو میخواهم مرا به بزرگی و عظمت خود ببخشی و پدر و مادرم را که با لطف و مهربانی های بسیار من را فرستادند تا درس بخوانم و خودم راه حق را بشناسم. پدر و مادرم زحمت های بسیاری برای من کشیدند و مرا تربیت کردند. خدایا من نتوانستم زحمت های در و مادرم را جبران کنم. خدایا اگر مرا دوست داری به خون ازشهیدان قسمت میدهم زحمت هایشان را به آنها ببخشایی.پدر و مادرم! وقتی که خداوند به من توفیق شهادت میدهد از شما تمنا میکنم جلوی دشمن گریه نکنید. میدانم حتماً گریه میکنید چون فرزند است اما نباید این طور باشد و مرا ناراحت نکنید. خیلی آرام در تشییع جنازه من شرکت کنید و خدا را شکر کنید و از او بخواهید این قربانی را از شما بپذیرد.|پیام دیگر من به برادر و خواهرم و تمام قوم و خویشان و به ملت مسلمان ایران هر چند من کوچکتر از آنم که پیام بدهم چون شما همه بیدار هستید و خودتان بهتر خدا را میشناسید. اما از شما میخواهم که اولاً امام(ع) عزیزم را تنها نگذارید مبادا اهانت به روحانیت متدین و این مبلغین اسلام بکنید چون رو من اذیت میشود و امام(ع) را دعاکنید. رزمندگان را دعا کنید چون ما تا انقلاب مهدی(عج) جنگ داریم و باید همه از آن پشتیبانی کنیم تا اسلام زنده بماند خدا پیروزی و نصرت به ما میدهد اما ما باید تجربه  داشته باشیم. در آخر میخواهم که از من راضی باشید مانند والدین دیگر شهیدان، دلیر و شجاع باشید من خیلی بد کردم، خدایا مرا ببخش.در آخر پیروزی اسلام و مسلمین و طول عمر امام(ع) و نابودی دشمنان اسلام را از خداوند متعال خواهان وخواستارم. والسلام علی عباده الصالحین 1
job-interview.png

مصاحبه

علیرضا، برادر شهید می¬گوید:” برادرم نماز را خیلی دوست داشت و چون برادر بزرگ خانواده بود، بقیۀ برادران را نیز به نماز تشویق می¬کرد و همیشه با هم نماز می‌خواندیم. برادرم بسیار مهربان بود حتی بعد از شهادتش و گذشت سالیان زیاد هنوز همکلاسی¬های او از مهربانی و خوش اخلاقیش تعریف می‌کنند.” پدر شهید از خاطرۀ خود با رضا می‌گوید:” در دوران بچگی برای جمع کردن خشت او را همراه خودم برده بودم. هنگامی که داشت بازی می¬کرد و از این طرف به آن طرف می‌دوید، ناگهان دوید جلوی یک کامیون و با تمام تلاشی که راننده کرد اما کامیون از روی رضا عبور کرد. بعد از توقف کامیون دیدم که رضا زیر ماشین نشسته و حتی ذره¬ای خاک به لباس¬هایش نیست و صحیح و سالم است. آن روز به خاطر آنکه خدا دوباره فرزندم را به من داده، او را شکر کردم و بعد از شهادتش متوجه شدم که سرنوشت این بچه عاقبت بخیری بوده است.”مادرش از اصرارهای رضا برای رفتن به جبهه می‌گوید:” چند بار به سپاه مراجعه کرد ولی به دلیل سن و سال کمی که داشت قبول نمی‌کنند، تا اینکه یک روز در حالی که مشغول قالی بافتن بودم در حالی که عصبی و ناراحت بود به خانه آمد. پرسیدم چرا ناراحتی؟ گفت من می‌خواهم بروم جبهه اما یک روحانی در سپاه قبول نمی‌کند و نام مرا برای جبهه نمی‌نویسد. من در جواب او گفتم که یک روز به سپاه می‌روم و با او صحبت می‌کنم تا تو را به جبهه ببرند. مدتی گذشت و رضا سرکار رفت، ابتدا مشغول بنائی شد و بعد از آن به معدن دائی خود در جوشقان می‌رفت و هفتگی به خانه برمی‌گشت. من همیشه پنج‌شنبه‌ها، ظهر به بعد منتظرش بودم تا از معدن بازگردد. یک روز پنج‌شنبه هر چقدر منتظر ماندم خبری نشد، سر کوچه رفتم و مدتی انتظار کشیدم ولی باز هم خبری نشد، تا اینکه برادرم حاج‌حسن آمد ولی رضا همراه او نبود، پرسیدم پس رضا کجاست؟ و حاج حسن گفت او معدن ماند تا کار کند و آخر بُرج می‌آید. خلاصه آخر برج که شد رضا با دریافت حقوقش آمد و نفس راحتی کشید و گفت دیگر کارم تمام شد و باید به جبهه بروم. به سپاه رفت و فرم رضایت‌نامه را گرفت. من و پدرش قبول نکردیم ولی فرم را نزد عمویش برد و او هم امضاء کرده بود. فرم را تحویل داد و وقتی برگشت بسیار خوشحال بود. آمد کنار من نشست و گفت می‌خواهم ده روز پیشت بنشینم و هر کاری داری انجام بدهم تا قالی را تمام کنی و بعد به جبهه بروم، و واقعاً نیز هر کمکی از دستش برمی‌آمد در آن چند روز انجام داد. بعد از 10 روز به خانۀ اقوام و دوستان و آشنایان رفت و از آنها حلالیت و خداحافظی گرفته بود. 18 روز به عید مانده بود که صبح زود ساکش را برداشت و به محلات رفت.”آقای مهدی عباسی، اهل خمین که هم در دوران تحصیل و هم در دوران جنگ کنار شهید بوده است، ماجرای شهادت رضا را اینگونه نقل می‌کند:” عملیات فتح‌المبین به منظور آزاد‌سازی قسمت¬های زیادی از خاک ایران که توسط دشمن اشغال شده بود، اجرا گردید. برای اجرای این عملیات در روز دوم فروردین سال 1361، یک گروهان جهت بررسی و شناسایی منطقه، در داخل شیارهای حفر شده به جلو می¬رود که توسط دشمن محاصره شده و حدود 36 نفر از رزمنده‌ها به شهادت می¬رسند که اغلب آنها از بچه‌های محلات و شهیدان رضا‌ مهاجری و رضا‌ فیروزی نیز از نیم‌ور بودند، همچنین دو نفردیگر به نامهای حاج‌ غلامرضا ‌توسلی و حاج‌محمد نجفی از بچه‌های محلات در آن زمان به اسارت دشمن در می¬آیند که به همین دلیل منطقۀ شهادت این شهیدان، هم اکنون به نام شیار محلاتی‌ها نام‌گذاری شده است. در طول مسیر، این گروهان به محاصرۀ دشمن درمی‌آید و همۀ بچه‌های گروهان در پشت یک درخت پناه می‌گیرند و تعدادی نیز داخل شیار نزدیک درخت می‌روند اما چون دشمن تسلط کامل به شیارها داشت، آنها در تیرس کامل دشمن قرار داشته و زخمی و شهید می‌شوند. من و شهید مهاجری کنار یکدیگر بودیم که او زخمی شد و چفیۀ مشکی که داشتم را به زخم او بستم و همراه بقیه، عملیات را ادامه دادم، اما او کنار بقیۀ زخمی‌ها¬ آنجا ماند تا به پشت جبهه منتقل شود و به این ترتیب از یکدیگر جدا شدیم تا روزی که تصادفی به نیم‌ور آمدم و عکس او را در بین شهدا دیدم.”مادر شهید نقل می‌کند که:” چند روزی بیشتر از رفتن پسرم به جبهه نگذشته بود که یک شب اعلام کردند که عملیات فتح‌المبین شروع شده است و همه شعار”الله اکبر” سر دادیم، همان شب خواب دیدم پسرم از روی دیوار به داخل خانه آمد، گفتم تو از کجا آمدی؟ در می‌زدی تا در را باز کنم. گفت من از در بسته هم می¬توانم عبور کنم، فقط آمده¬ام که شما و بچه‌ها را ببینم و بروم و هر چقدر اصرار کردم که بیشتر بماند فایده¬ای نداشت و رفت. وقتی از خواب بیدار شدم خیلی ناراحت و کلافه بودم. دو روزی از این جریان گذشت تا اینکه خبر شهادت بچه‌ها را در راهپیمایی در نیم‌ور اعلام کرده بودند و همۀ آشنایان و همسایه¬ها خبر داشتند اما حرفی به من نمی-زدند، تا اینکه روز بعد برای راهپیمایی به محلات رفتیم و همسرم که برای پیگیری وضعیت رضا به سپاه رفته بود اسم او را درلیست شهدا می‌بیند. با چشمان گریان آمد و خبر شهادت فرزندم را داد، یکی دو روز بعد پیکر فرزند شهیدم از منطقۀ عملیاتی به محلات و به دست ما رسید. شهید در آخرین وصیتی که بعد از شهادت به دست خانواده می¬رسد، سفارش کرده بود که امام را تنها نگذارید و راه ما را ادامه دهید. همچنین وصیت‌ کرده بود که او را در کنار دوستش مرحوم سید رضا صادقی، دفن کنند. علیرضا برادر شهید می¬گوید:” زمان شهادت برادرم من 12 سال سن داشتم و خبر شهادت برادرم بین مردم پیچیده بود ولی خانوادۀ ما همچنان خبر نداشتند تا اینکه خبر به ما نیز رسید که برادرم به همراه شهید فیروزی در منطقۀ شوش به شهادت رسیده‌اند.” پدر شهید، از خوابی که قبل از شهادت پسرش دیده بود اینگونه می‌گوید:” شبی در خواب دیدم که عراقی¬ها رضا را محاصره کرده‌اند و در حالی که با اسلحه دور تا دور او حلقه زده بودند، من کاری از دستم بر نمی‌آمد، به ناچار با دست خالی به آنها حمله کردم و بسوی آنان سنگ پرتاب می¬کردم.”حاج ‌محمد پدر شهید مهاجری در خصوص فرزند شهیدش می‌گوید:” رضا یک امانت از سوی خدا بود که به سوی او بازگشت. با اینکه پسر بزرگم شهید شد و علیرضا، پسر دیگرم می‌توانست به خدمت در جبهه نرود اما من هیچ‌گاه مانع رفتن او نبودم و هنوز نیز بخاطر مملکت و دین و قرآن، حاضرم جان خودم و فرزندانم را تقدیم خدا کنم.” خانم کبری ‌مهاجری خواهر شهید خاطره‌ای از برادرش نقل می‌کند:” موقعی که برادرم به جبهه رفتند با وجود سن کمی که داشتم، ولی درست یادم هست که او ما را دعوت به کارهای شایسته می‌کرد و جمله‌ای از ایشان در ذهنم هست که می‌گفتند؛ خداوند این لیاقت را به ما داده که انسان باشیم پس نباید از این درجه پایین بیاییم. توصیۀ اکیدی به پیروی از امام و خط امام داشتند و من نیز همواره سعی نمودم دنباله‌روی عقاید او باشم. انشالله که خداوند ما را یاری فرماید.” منبع : کتاب نام آوران نیم ور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سایدبار
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.