شهید رضا میلادی در بیست و پنجم شهریورماه سال 1343 در خانواده ای مستضعف و زحمتکش، در شهر محلات به دنیا آمد. رضا با دستان زحمتکش و رنج دیده پدر و مادرش بزرگ شد تا به سن شش سالگی رسید؛ آنگاه او به مدرسه فرستاده شد. درس او در میان هم شاگردانش کم نظیر بود. او کودکی رنجیده و ستم کشیده بود. در حین درس خواندن نیز در صحرا و بیابان به پدرش کمک میکرد. اخلاق او در خانه و نیز در همسایگان و اقوام زبانزد بود. او همچنان به درسش ادامه داد تا زمانی که تظاهرات های انقلابی شروع شد و از روزهای نخست به طور گسترده در این تظاهرات شرکت میکرد. پس از پیروزی انقلاب هم، حتی یک لحظه آرام و قرار نداشت. عضو بسیج شد و آموزش های لازم را فرا گرفت. زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، او عاشقانه منتظر بود تا او را به جبهه اعزام کنند. چند ماه از جنگ گذشته بود که بنابر اعلام امام جمعه در نماز جمعه، به ندای هل من ناصر ینصرنی امام(ره) لبیک گفت و همچون عاشقی که به سوی معشوق میرود، به اتفاق دیگر برادرانش با گروه اعزامی از شهر محلات به جبهه شتافت و هنگامی که به عنوان بسیجی گروهان یا زهرا از گردان جندالله از تیپ 17 علی بن ابیطالب(ع) در عملیات فتح المبین شرکت کرده بود، در دوم فروردین ماه سال 1361 در منطقه شلیبیه در غرب شهر شوش پروانه وار به سوی معبودش پرواز میکند. پیکر مطهر شهید را در زادگاهش به خاک سپردند.
زندگینامه
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
(رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ)
پروردگارا، پیمان صبر و استقامت را بر ما بریز و قدم های ما را ثابت بدار و ما را بر جمعیت کافران پیروز بدار. پدر و مادر عزیزم، نمیدانم این نامه است یا وصیتنامه که برای شما میفرستم؟! به هر حال چند وصیت دارم. ای مادر عزیز، شیون مکن؛ مادر، من به کام خود رسیده ام. هر شب جمعه قدری حنا سازید و بر قبر بمالید و در خانه پرچم سبزی آویزان کنید. برایم خانه را چراغانی کنید. ای مادر، گریه مکن، سیاه بر تن مکن و چون کوه استوار ایستادگی کن تا مردم از تو سرمشق بگیرند. ای پدر، از من بگذر و مرا حلال کن و سیاه بر تن مکن و چند درختی در کنار قبر من بکار و مرا در نزدیکی عباس شرقی به خاک بسپارید. و برادر و خواهران، هیچ ناراحتی نداشته باشید و گریه مکنید و سیاه بر تن مکنید که من بر فیض خود رسیدم. رضا میلادی. خدانگهدار، مورخه 1360/12/16