شهید رضا فیروزی

مشخصات

نام و نام خانوادگی

رضا فیروزی

نام پدر

غضنفر

تاریخ تولد

20/07/1341

محل تولد

نیم ور

تاریخ شهادت

02/01/1361

محل شهادت

شوش

مزار

نیم ور

نام عملیات

فتح المبین

شغل

کارگر

عضویت

بسیجی

شهید رضا فیروزی فرزند غضنفر در تاریخ بیستم مهرماه سال 1341 در روستای نیم ور از توابع شهرستان محلات درخانواده های مذهبی و انقلابی، دیده به جهان گشود. او فرزند ارشد این خانواده بود و به غیر از خودش پنج برادر و یک خواهر دیگر هم داشت. قبل از آنکه وارد مدرسه شود ابتدا تحت تربیت و آموزش اسلامی والدینش قرار گرفت و ابتدائیات دین و آداب معاشرت را در خانه یاد گرفت. پدرش اهل خمس و زکات و معتقد به احکام شرعی بود و هیچ وقت نمی گذاشت مال شبهه ناکی وارد خانه شود. از همان کودکی که توانست راه برود، در کنار پدرش نماز میخواند. ادب، تربیت، دینداری و کمک به مستضعفین با گوشت و پوستش عجین شده بود. در کودکی هیچ وقت همسایه ها را آزار نداد و همه او را بسیار دوست داشتند.در سن هفت سالگی در سال 1348 وارد مدرسه شد و به علت این که امکانات آموزشی در روستا وجود نداشت،برای تحصیل به محلات می رفت. برای تحصیل در مقطع راهنمایی به مدرسه دکتر شریعتی رفت و سیکلش را با موفقیت گرفت. همزمان با اخذ مدرر سیکل ، انقلاب نیز در آستانه ی پیروزی بود و او مانند دیگر همسالانش به فعالیت های انقلابی می رداخت و ایگاه اصلیشان مسجد بود. س از ترر تحصی مدتی کارگری کرد و بعد از آن به عنوان کمک راننده ماشین سنگین مشغول به کار بود.با آغاز جنگ تحمیلی عاشقانه به فرموده امام(ره) عمل کرد و از طریق بسیج خود را برای خدمت به انقلاب واسلام به جبهه رساند. در سال 1366 به جبهه ها اعزام شد و مدتی خالصانه و عاشقانه در آنجا خدمت کرد. در مرحله بعدبه عنوان بسیجی گروهان یا زهرا(س) از گردان جندالله تیپ 17 علی بن ابیطالب به جبهه رفت و پس ازحضوری شجاعانه در دفاع مقدس در تاریخ دوم فروردین ماه سال 1361 در عملیات فتح المبین در منطقه شوش، بر اثراصابت تیر و ترکش به درجه رفیع شهادت رسید. پیکر مطهرش نیز بعد از تشییع در محلات به خاک سپرده شد.

زندگینامه

وصیت نامه

با سلام و درود خدا بر رزمندگان و سلحشوران شجاع و با ایمان که با سلاح الله اکبر و اتکا به نیروی لایزال الهی درجبهه های نبرد حق و باطل حماسه ها می آفرینند و باشد که با پیروزی های پی در پی تحقق عدل جهانی و سرنگونی مستکبران به دست پر قدرت دادگستر الهی، امام عصر(عج) فراهم رسد. تا به حال من مرده بودم و این لحظه که آغازجهاد و شهادت است. من این احساس را در خود میبینم که تازه دارم متولد میشوم و زندگی جاویدان خود را آغازمیکنم و شهادت است که انسان را به درجه اعلای ملکوتی میرساند و چقدر شهادت در راه خدا زیباست و خدایا شهادتم را در راه اسلام قرآن و میهنم که خاری در چشم دشمنان است، بپذیر.ای امت شهید پرور ایران! تنها راه نجات اسلام و رهایی مستضعفین و پیروزی نهایی |پشتیبانی قاطع و بی دریغ ازدولت جمهوری اسلامی و پیوستن به خط امام(ره) که همان خط اصلی اسلام و محمد(صل) است و این را بدانید که اگر من شهید شدم، امام حسین(ع) را میبینم و اگر زنده ماندم، قبر او را زیارت میکنم.ای مادر مهربان و عزیزم! سلام مرا بپذیر، حلالم کن و مبادا در فقدانم گریه کنی که باعث ناراحتی من میشود وافتخار کن که فرزندت در راه خدا به این مقام بزرگ رسیده است. و ای پدر ارجمند! مرا حلال کن و مبادا روحیه خودرا باخته و گریه کنی چون گریه تو باعث ناراحتی من است. و ای خواهر گرامی! تو نیز با استقامت خود، پایدار باش وافتخار کن که برادرت در راه آزادی شما و دین اسلام به شهادت رسیده است. و ای برادران عزیزم راه خدا بهترین وبرترین راه هاست، پوینده و کوشنده این راه باشید و هیچ گاه بر جسد و مزار من نگرید بلکه به یکدیگر تبریک بگویدو در آخر وصیت میکنم که هنگام دفن من، تابوت مرا به دور خانه خدا، مسجد جامع بچرخانید و سپس به خاک بسپارید. والسلام.

مصاحبه

حاج حسینعلی، برادر شهید، ماجرای اعزام او را اینگونه نقل می‌کند:” پس از اینکه آنها با شرکت در دوره‌های آموزشی خود را برای رفتن آماده کردند، زمان اعزام آنها فرا می‌رسد. هیچگاه فراموش‌ نمی‌کنیم روزی را که رضای عزیز همراه با دوستش از پایگاه بسیجِ سرچشمۀ محلات با حضور مسئولین شهر و امام جمعۀ وقت آن زمان، حاج آقا مقدسی، به جبهه اعزام شد. جوانان عزیزی که با شور و شعور خاص خودشان که قابل وصف نبود، با بدرقۀ مردم و مسئولین، و در پناه قرآن و دود اسپند، به اهواز اعزام شدند. اعزام آنها در اواسط اسفند سال 1360 بود و چند روز بعد از اعزام آنها، از طریق نامه‌ اطلاع پیدا کردیم در یکی از پادگانهای اهواز و لشکر حضرت‌ علی‌‌ابن ‌ابیطالب(ع) مستقر شده‌اند که تمامی بچه‌های استان مرکزی و از جمله بچه‌های محلات در آن خدمت می¬کردند. این لشکر خود را برای یک نبرد جانانه و بی‌‌امان بر علیه کفار بعثی آماده می‌کرد. شهیدان ‌رضا ‌فیروزی و رضا مهاجری نیز خود را برای حضور در این عملیات مهم و بسیار بزرگ در یک از گردانهای لشکر علی ‌ابن ‌ابیطالب(ع) آماده می‌کردند. هنوز کسی نمی¬دانست چه خواهد شد، تا اینکه آنها را برای عملیات به منطقۀ شوش اعزام کردند. شروع این عملیات افتخار‌آفرین که بنام فتح‌المبین نام‌گذاری شد، اولین روز فروردین ماه سال 1361 با رمز یا زهرا(س)، به منظور آزادسازی مناطقی از شوش و اهواز بود. شهیدان فیروزی و مهاجری به همراه 34 نفر از بچه‌های محلات، کنار رودخانۀ شوش مستقر شدند که مسئولیت آنها حمله به عراقی‌ها بود. از آنجائی که این 36 نفر از داخل شیارها بعنوان گروهِ پیشرو در حال حرکت بودند، توسط سلاحهای رزمی سنگین دشمن که داخل شیارها مستقر بودند، به رگبار بسته می‌شوند و 34 نفر از آنها به درجه رفیع شهادت می‌رسند، در حالی که اغلب آنها از ناحیۀ پهلو و سر مورد اصابت تیر قرار گرفته بودند. در عملیات فتح‌المبین و بدست توانمند رزمندگان غیور ایرانی، فتوحات فراوانی بدست آمد و مناطق وسیعی از شوش و اهواز آزاد شد. مردم بعد از شنیدن خبر موفقیتهای بزرگ این عملیات بسیار خوشحال و مسرور بودند ولی شوق پیروی رزمندگان با شنیدن خبر شهادت تعداد زیادی از بچه‌های محلات به یکباره همه را متأثر کرد، نه از بابت اینکه ناشکری در کار باشد، چرا که شهادت هدیه‌ای است برای آنان که لیاقتش را دارند، بلکه از این جهت که این جوانان برومند را از دست داده بودیم متاثر شده بودیم. روزهای اول اطلاعات کافی نداشتیم تا اینکه در روز دوازدهم فروردین به خانوادۀ ما اطلاع دادند که برادرم به همراه رضا مهاجری شهید شده‌اند. انصافاً مردم در روز تشیع جنازه که روز سیزدهم فرودین ماه بود حضوری باشکوه و چشم‌گیر داشتند. اکثر اهالی نیم‌ور با هر وسیله‌ای که بود خود را به محل سپاه محلات رساندند، چون آن روزها وسیلۀ نقلیه مانند امروز فراوان نبود و تردد کمی سخت بود. در آن روز مردم 34 شهید را همچون نگینی در آغوش داشتند تا پدران و مادران، شهدای خود را زیارت کنند و با فرزندان ملکوتی خود وداع کنند. اولین شهید که از درب سپاه به بیرون منتقل شد شهید‌ رضا فیروزی بود، چنانچه نقل شده در منطقه نیز اولین رزمنده‌ای که شهید شده، ایشان بوده است. مردم‌ تابوت¬ شهیدان که با عکس و گل تزئین شده بود را بر سر دستان خود تا چهار راه قیام (چهار راه نماز) بردند، چنانچه گویا آن روز غوغای محشر شده بود و تمام مردم محلات و نیم‌ور در این عزای عمومی شرکت نمودند. بعد از انجام مراسمِ نماز در میدان نماز، با حضور برادران و خواهران نیم‌وری این دو شهید عزیز را در امام‌زاده صالح(ع) شهر نیم‌ور به خاک سپردند و یادبود آنها در مسجد جامع برگزار گردید.” منبع : کتاب نام آوران نیم ور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سایدبار
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.