خداوند، آن مؤمنان را که در صف جهاد با کافران مانند سد آهنین همدست و پایدارند، بسیار دوست دارد. به نام ایزد یکتا، به نام رب بی همتا، درود من به اسلام و مسلمانان و مجاهدان در راه خدا که در رأس آنها روح الله(ره) است. اینک که بهترین موقعیت برای مبارزه با کافران و مشرکان دیدار گشته و اینک که مزدوران داخلی و خارجی به وطن و خاک مقدس مان هجوم آورده اند، فرصت را برای دفاع از دین برترمان اسلام و سرزمین دلاورمان ایران از دست نمیدهم و از تمام ایرانیان میخواهم تا در این جهاد مقدس شرکت کنند که خدا یار و یاورمان است. آری! آفتاب چه زود غروب میکند. تقدیر این چنین می باشد و خدا میخواهد که انسانی دنیا را وداع گوید؛ اما چه زیباست که این تقدیر به لیاقت قلد مادری باشد که فرزند دلبندش را در آغوش گیرد. شهید قاسم عدلی در بیانی از هدفش میگوید و این که به راهی میرود که انتهایش شهادت است. او در یکی از روزهای خوب خداوند در سال 1335 ، در شهرستان محلات، شهر زیبایی ها و گل های رنگارنگ، در خانواده ای مسلمان و دیندار، دیده به جهان هستی گشود. کودکی را با خنده های شیرین و معصومانه اش، در دامان سبز در و مادری مهربان و در هوای عطر آگین این خطه آغاز کرد و با آیین مسلمانی آشنا شد و دل به دوستی ائمه اطهار(ع) بست. در یکی از دبستان های شهرستان محلات قدم در راه کسب دانش گذاشت. پس از آن وارد مدرسه راهنمایی شد. راهی هم به مسجد محله پیدا کرد و با دوستان شایسته ای در این مسجد همنشین شد. دوستان و همکلاسی ها و معلمانش از درسخوانی، مهربانی و نظم او به خوبی یاد میکنند. با تلاش و علاقه به هنرستان شهید مصطفی خمینی رفت و در رشته ماشین افراز ادامه تحصیل داد و توانست دیپلم بگیرد. در آن زمان انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده و سپاه پاسداران به فرمان امام خمینی(ره) تأسیس شده بود. او به دلیل علاقه ای که به سپاه داشت، به عضویت این نهاد مقدس درآمد و با پوشیدن لباس سبز پاسداری توانست برای امنیت این کشور فعالیت کند. از همین طریق هم به جبهه رفت و در عملیات مختلف و متعددی شرکت داشت. او به با رزمندگان مانند یک برادر رفتار میکرد و مراقب آنها بود. سرانجام پاییز عمرش از راه رسید و در منطقه فکه در حین عملیات والفجر مقدماتی هنگامی که فرماندهی یک گروهان در گردان امام هادی(ع) از لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) را بر عهده داشت، در بیستم بهمن ماه سال 1361 بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را چون گلی در گلستان گلزار شهدای محلات به خاک سپردند.
زندگینامه
وصیت نامه
اکنون که با یاد خدا به جبهه میروم، نه برای انتقام؛ بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم و امنیت میهنم پای در چکمه میکنم و خدا را به یاری میطلبم و از او میخواهم که به راهی که خود صلاح میداند (هدایتم کند) هدفم خدا، مکتبم اسلام و مرادم روح الله(قدس سره) است. هر قدمی که بر میدارم و گلوله ای که شلیک میکنم و قلب دشمن را هدف سازم، به یاد خدا باشم و برای خدا، هر گلوله ای که به تنم خورد، به یاد خدا عمل کنم، دردش را و زجرش را که شیرین تر از عسل است. بعد از درود به امام (قدس سره) به تو پدرم به تو که چونان ابراهیم(ع) فرزند خودش را به فرمان خدای خویش به قربانگاه فرستادی. پدرم! بدان و آگاه باش که اسماعیلی تو هرگز از فرمان باری تعالی سر باز نمیزند و مرگ در راه خدا را جز سعادت نمیداند و شهادت را جزء بهترین نعمت های خداوند میداند. مرگم برایت سخت است. درد پیری بر تو مشکل گشته و هر روز خسته و خسته تر میگردی و انتظار داشتی که من هم مانند آن برادرانم زندگی را آغاز کنم و چند صباحی، در این دنیای فانی بمانم. اما پدر! به خدا قسم که من از این لحظه زندگی را شروع کردم که پایان آن جز سعادت و خوشی هیچ چیز در بر ندارد. انشاءالله خداوند صبر به شما بدهد و با آل محمد(ص) محشور بگرداند. مادر، سلام من بر تو که بالاخره بر احساس مادرانه ات پیروز شدی و فرزندت را روانه میدان نبرد با کفار کردی. مادر، در این سنگرها چه لطف و صفایی حکم فرماست. این برادران منتظر شهادت، در ساعات فراغت با خدای خود چه راز و نیاز میکنند و همه این جمله را میگویند: اللهم ارزقنا شهاده فی سبی الله. آخر ما در این جا روزی هزاران بار به چشم خود، خدا و امام زمان(عج) خود را میبینیم و تنها، کسی به افتخار شهادت نائل میگردد که خداوند او را بیامرزد و من به وجود تو میبالم که مادری از سلاله فاطمه زهرا(س) هستی که با هزاران درد و مشقت مرا به سن جوانی رساندی و چه شب هایی که به صبح رساندی. هرگز هیچ جوانی این همه فداکاری را فراموش نخواهد کرد؛ ولی مادر بدان که من و تو همه متعلق به خدا هستیم و در راه رضای او قدم بر میداریم. زندگی آخرت را به زندگی وچ این دنیای ر از ظلم و فساد و تاریکی ترجیح میدهیم. خواهرانم! شما نیز زینب(س) زمان باشید و از هر آنچه هوس کردید، بپرهیزید و برای برادران دیگرم به جا آورید و برای روح من دعا کنید. برادرانم، راه خدا بهترین و برترین راهنماست. پوینده و کوشنده در این راه باشید تا پیروزی نهایی اسلام بر کفر! من از خدا سعادت و تکامل روزافزون جمهوری اسلامی و امام(قدس سره) امت … را خواهانم و امیدوارم که فرزند خوبی برای امام(قدس سره) و پدر و مادر و یاوری برای شما بوده باشم. پدر و مادر و خواهران و برادران عزیز! امکان دارد در جنگ اتفاقی بیافتد که جنازه من به دست شما نرسد.
اگر چنین شد هیچ ناراحت نشوید و به یاد شهدای کربلا بیفتید و هر وقت که دلتان گرفت بر سر مزار شهدا بروید. آن وقت هست که درد خودتان فراموش میشود. به دوستانم هم بگویید که خیلی معذرت میخواهم که نتوانستم از شما … بخواهم و امیدوارم که مرا حلال کنید و در بین خود مرا همیشه یاد کنید. مادر! از تو میخواهم که بر سر مزار من گریهنکنی و به جای گریه مثل اینکه تازه دامادی را به حجله فرستادی با همه اقوام شادی کنی که من هرگز به گریه راضی نیستم. مادر! بر سر مزار من نگریید که مزار من لاله ای است ز لاله زار خمینی (قدس سره) در ضمن مادر، من هیچ بدهی به کسی ندارم. چند دست لباس و پیراهن که از من به جا مانده، از مادرم میخواهم آن را به جنگ زدگان بدهد و در خانه نگه ندارد. اگر پولی باقی ماند، برایم نماز و روزه بگیرید. چنانچه کسی گفت من از او پول یا چیز دیگری میخواهم، او را راضی کنید. مادر! انتظار من عوض هر چیز از تو فقط این است که برای پیروزی اسلام و مملکتم و آمرزش روحم دعا کنید که تنها توشه من در آن دنیا دعای خیر شماست.