در پانزدهم فروردین سال ۱۳۲۹ در یکی از روستاهای توابع خمین به نام خوراوند پسری به دنیا آمد که او را مصطفی نام نهادند. او در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. او پسری مهربان و صمیمی و از همان دوران کودکی زحمتکش بود. دوران کودکی خود را ا به پای پدر به کشاورزی و باغداری سپری کرد. او پسر ارشد خانواده بود. همراه با کار کشاورزی به مدرسه نیز میرفت. دوران ابتدایی را در همان روستا با همان امکانات محدود پشت سر گذاشت. بعد از پایان دوران ابتدایی پدر و مادر او را راهی تهران کردند و نزد اقوام سپردند. برای پیدا کردن شغلی مناسب، او دوران نوجوانی خود را در آن شهر کار کرد، در آن زمان نوجوانی بیش نبود و در روزنامه اطلاعات در قسمت نشریه و مجلات کار میکرد. در سن هجده سالگی پدر و مادر تصمیم گرفتند که برای او تشکیل خانواده دهند و او را سر و سامان دهند. برای ازدواج راهی محلات شدند و از یک خانواده متدین دختری را برای ازدواجش برگزیدند. بعد از ازدواج ساکن محلات شدند و در یک تعمیرگاه موتورسیکلت شروع به کار کرد. در سال ۱۳۵۰ به خدمت سربازی اعزام شد که پس از یک ماه معاف شد. بعد از مدتی به حرفه آسفالتکاری روی آورد. زندگی سراسر تلاش و رنج او پر از خاطرات تلخ و شیرین است که خود یک کتاب زندگی است. بعد از انقلاب و شروع جنگ، مردانی که وظیفه خود را دفاع و پاسداری از حریم مقدس دین و کشور میدیدند، عازم نبرد شدند و شهید مصطفی صمدی هم یکی از آنان بود که این وظیفه خطیر را احساس کرد و با وجود عائله مندی و داشتن فرزندانی کوچک به تشویق همسر مهربان و همچنین عشق و علاقه به کشور و رهبرش، راهی جبهه ها شد.چندین بار به جبهه عزیمت کرد تا اینکه در اولین روز از اسفندماه سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به درجه والای جانبازی نائل شد. و پیکر عزیز او را مجروح کرد. او را به بیمارستانی در اهواز منتقل کردند و بعد از آن به بیمارستان بوعلی تهران آوردند، بعد از یک ماه بستری در بیمارستان به آغوش گرم خانواده بازگشت. بیماری مانند آتش زیرخاکستر نهان ماند، تا ناگهان بعد از گذشت چند سال نسیمی آن آتش را فروزان کرد. دیگر تاب و تحمل کارهای سنگین را نداشت. شش سال مداوای این بیماری طول کشید؛ در صورتی که پزشکان معتقد بودند بیماری دوره اش بیشتر از شش ماه نیست. با روحیه بالا و شجاعانه با این صدمات به مبارزه پرداخت و در سال ۱۳۷۷ در بیمارستان ساسان تهران مورد عمل جراحی قرار گرفت. مدتی بستری شد به امید بهبودی به خانه مراجعت کرد و در حالی که قلبش پر از امید برای فرداهای دیگر بود تا بتواند گل های باغ زندگی خود را به ثمر نشاند. بعد از مدتی، زمستان سرد، خون را در رگهایش خشکاند و روح عزیز و مهربانش، بار سفر را بست و چشمهای همیشه مهربانش را به روی این دنیا بست و برای همیشه به دیار باقی شتافت. ما هر سال آن زمستان سرد و بیروح در گلزار شهدای شهر محلات در سوگ آن عزیز سفرکرده، مینشینیم.
زندگینامه
وصیت نامه
این وصیت نامه را اینجانب مصطفی صمدی فرزند نصرالله به شماره شناسنامه ۱۷ صادره از خمین در کمال صحت عقل و با پایبندی به اصول اعتقادی خود در ساعت هشت و پنجاه دقیقه مورخه ۱۳۷۷/۱۲/۲ پس از تحمل سال ها رنج و سختی و بیماری ناشی از آثار بمباران شیمیایی دشمنان قسم خورده مینویسم. اکنون که احساس میکنم باید یاد و خاطره همرزمانم را در جبهه جنگ حق علیه باطل زنده کنم، چند جمله ای خطاب به آنان که منتظر فرصت هستند تا ایه های قدرت خود را بر گوشت و پوست و خون استوار سازند، یادآوری نمایم، هم آنان که میخواهند به هر صورت ممکن آثار هشت سال دفاع مقدس را از ذهن مردم پاک کنند؛ تا شاید بهتر بتوانند به نیات شوم و پلید خود و اربابانشان که در رأس آنها آمریکای جهان خوار قرار گرفته است، را جامه عمل بپوشاند؛ ولی ما همچنان استوار و پابرجا از میان استخوان های خرد شده ا برهنگان تاریخ برخاسته ایم و همچون میثم تمار بر دار، پا بر جا ایستاده ایم. ای روشنفکران تاریکدل با شما هستم، ما همراه با بلال اذان گفته ایم، ما جفای اه کسوت دنیا را در غصب فدک از آنان که فلک، فقط به خاطر آنان خلق شد، را دیده ایم. ما با اصحاب فاطمیون مصر و سر به داران سبزوار بوده ایم. ما دشمن پلیدی ها بوده ایم. ما با روشنایان دهر بوده ایم و از طول تاریخ، عاشورا را میدانیم و از عرض جغرافیا، ارض کربلا را میشناسیم. ما جاری زنده اسلام ناب محمد(ص) هستیم و ما چشمان اشکبار و سینه اندوه بار تشیع هستیم…. .و اما سخنم با امت خوب اسلام: عزیزان راه امام خمینی(ره) همچنان استوار و پا برجاست. شما را قسم به خون شهدا نگذارید. راه پر نور امام (ره)که همان راه اسلام ناب محمدی(ص) در این کشور امام زمان(عج) است،کمرنگ شود. با رهبر باشید و در خط ولایت، تا همچنان مانند اجداد و نیاکانمان، حسرت یک آه را بر دل سیاه دشمنان همیشه تاریخ اسلام بگذاریم. روزمرگی ها و جنجال های حزب بازی ها و باندبازی ها را مواظب باشید. دشمن با دامن زدن به اختلافات خطی و جزئی، قلب اسلام را نشانه رفته است. همسرم سالها در کنار من با تمام وجود سوختی و ساختی و همراه با پیکر شمع عجین شده من، با نهایت ایثار این دوران را تحمل کردی. از فاطمه زهرا(س) برایت طلب اجر و پاداش مینمایم. فرزندانم را در راه فراگیری اصول اسلام و قرآن تربیت کن. فرزندانم، آرزوی من دیدن خوشبختی و کمال شما بوده و هست. اگر پدر را و حقش را پاس میدارید، سفارش میکنم به زندگی خدا پسندانه و آنچه که خدای ما فرمان داده است. امیدوارم هر کدام از شما در راه اسلام و قرآن و خدمت به مردم منشأ اثر خیر باشید. برادر، پدر و مادر عزیزم، حق خود را بر من حلال کنید. امیدوارم عاقبت به خیر باشید. هر چند تلاش کرده ام، حقی بر گردنم نباشد؛ اما چنان چه به صورت ناخواسته، حقی از کسی بر گردنم هست یا ادعا کند، یا از خانواده ام طلب کند یا اینکه مرا حلال کند و افرادی اگر به من بدهکارند، حق من را نسبت به خانواده ام ادا کنند در غیر این صورت، آنها را حلال نموده ام (وَ الْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ ). ۱