عطر و بوی شهادت هنوز از کوچه های دیار گل به مشام میرسد. هنوز هم میتوان آوازه عشق را در منزل ولی الله احساس کرد، شهید والامقام محسن صفری در تاریخ یکم خرداد سال 1347 چشم به جهان گشود و خانه شان با وجود محسن روشن شد، خانواده ای که محسن در آن دیده به جهان گشود، خانواده ای مذهبی بود که تدین این خانواده آوازه دوستان و آشنایان بود، پدر محسن فروشنده بود و مادرش خانه دار و محیط خانه غرق در صمیمیت و مهربانی، محسن در پناه این خانواده رشد میکرد و روز به روز بزرگتر میشد. دوران کودکی را با بازی های کودکانه پشت سر گذاشت تا به مدرسه رسید، به دلیل هوش بالا با بهترین نمرات، دوران ابتدایی را پشت سر گذاشت و بعد از اتمام دوره راهنمایی به تحصیل در سنگر علمای دینی یعنی حوزه علمیه پرداخت، ایشان همزمان با تحصیل و تهذیب، به امر ورزش اهتمام ویژه ای داشتند و ورزش را به جهت سلامتی جسم در سرلوحه زندگی خود قرار داده بودند. به همین جهت ورزش فوتبال را به صورت تخصصی دنبال میکرد. هنوز هجده ساله نشده بود که همزمان با تحصیل در حوزه علمیه نسبت به ثبت نام در بسیج اقدام نمود و عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد؛ او نزدیک به سه ماه در منطقه جنگی حضور داشت و علاوه بر برگزاری کلاس های قرآن و عقیدتی برای رزمندگان در صحنه نبرد هم به عنوان یک تک تیرانداز می جنگید تا در تاریخ شانزدهم تیرماه سال 1365 در عملیات کربلای یک در منطقه مهران و در هنگام درگیری با نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به سرش، شربت شهادت را نوشید. پیکر پاک ایشان در گلزار شهدای زادگاهشان به خاک سپرده شد.
زندگینامه
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
شما ای پدر و مادر، چطور در این نامه به شما سلام برسانم و چطور بگویم که سلام من فقط میتواند تسلی دل برای شما باشد و نمیتواند به طور کامل شما را خشنود بگرداند؛ ولی مادرم و پدرم، اسلام احتیاج به این خون ها و به این معلولیت ها و به این اسیر شدن ها دارد و اگر من و امثال من جبهه نروند و با خون خود این اسلام را آبیاری نکنند، این اسلامی که با خون های زیاد و با خون اباعبدالله(ع)، سالار شهیدان و هفتاد و دو تن یارانش حفظ شده است، از بین میرود و دیگر اسلام باقی نمی ماند و وقتی اسلام وجود نداشت، دنیا هم بی معنی و بی مفهوم میشود؛ پس ما و امثال ما باید برویم تا اسلام زنده بماند و پایدار بماند تا به دست منجی بشریت و بر پا کننده عدالت در جهان برسد که او حافظ اسلام خواهد بود و او دوازدهمین اختر تابناک امامت، مهدی صاحب الزمان(عج)است و ای مادر و پدرم، باید افتخار کنید که با تربیت صالحانه، فرزندی را به جامعه تحویل داده اید که داوطلبانه به جبهه شتافته است و مرگ خود را شهادت اختیار کرده و مرگ شما را هم شهادت در راه خودش قرار بدهد؛ ولی بدانید که با شهادت من، مسئولیت شما بیشتر شده و باید سربلند از این مسئولیت بیرون بیایید و با نشان ندادن غم و اندوه از این شهادت، ضربه محکمی به دشمنان و مزدوران و منافقین داخلی و خارجی، نق زنان پررو بزنید. مادرم و پدرم، اگر گریه هم میکنید به خاطر مظلومیت اباعبدالله(ع)و شهادت او و 72 تن از یارانش گریه کنید و مادرم و پدرم شما را وصیت میکنم به صبر و تقوای الهی.و ای پدر و مادرم، اگر از من نارضایتی دارید، با خوبی خودتان مرا ببخشید؛ زیرا میدانم آنطور که باید حق پدر و مادرم را ادا کنم، ادا نکردم و شما مرا به خاطر کوتاهی در اداء حقتان ببخشید و از شما میخواهم که از قوم و خویشان و دوستان و غیره، برایم طلب بخشش بکنید و انشاءالله که آنها و شما مرا ببخشید. انشاءالله از این لحاظ در نزد خداوند روسیاه نباشم؛ زیرا خداوند حق خودش را با شهادت میبخشد و حق مردم را نمیبخشد، پس شما باید مرا ببخشید که لذاتی که در بخشش است در انتقام و راضی نشدن نیست. ای خواهرانم، بر شماست که زینب(س)گونه عمر کنید و همچون زینب(س) سربلند و سرافراز رفتار نمایید و سخنگوی هدف شهیدان باشید و رهروی خط سرخ پاک شهیدان.و ای برادرانم، از شما عذر و پوزش میخواهم که خداحافظی نکردم؛ زیرا وقت نکردم بیایم شما را ملاقات کنم و دوست دارم وقتی فرزندانتان بزرگ شدند، با تربیت اسلامی که شما انشاءالله به آنها خواهی داد، هدف شهیدان که در راه اسلام و مکتب قرآن کشته شدند و خون خود را پای درخت اسلام ریختند، به آنها بگویید و از آنها بخواهید که در آن راه قدم بردارند و از خواهرانم هم همین توقع را دارم و همین سفارش را میکنم و از برادرم و خواهرانم، حلالیت میطلبم؛ زیرا شاید حق برادری خواهری را آنطور که باید و شاید انجام ندادم و همچنین از شما که وصیتم را میخوانید همین سفارش را دارم که رهرو خط شهیدان باشید و به فرزندانتان هم این سفارش را بکنید. والسلام.