روزی که مفتخر به پوشیدن لباس سبز پاسداری شد، سر از پای نمی شناخت و خوشحال و خرسند به نزد خانواده آمد. مادر برایش اسفند دود می کرد و پدر نیز به قد و بالای فرزندش نگاه می کرد و برایش وَ إِن یَکاد می خواند. شهید محمدمهدی حقیقی در بیستم مردادماه سال 1341 در روستای ورین از توابع شهرستان محلات و در خانواده ای مذهبی و متدین که اهل تلاش و کار و فعالیت بودند، دیده به جهان هسی گشود. روزگار کودکی اش را با خانواده بود و تحت تربیت سالم و صحیح خانواده قرار گرفت. با نماز و معارف دینی و الهی آشنا شد. از همان سالها پای منبرهای حسینی حضور داشت و عشق و علاقه ی خاصی هم به امام حسین(ع) داشت. دوران کودکی اش که به پایان رسید، برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد و توانست دوره های درسی را تا پایان دوره راهنمایی به پایان برساند پس از آن که درس را رها کرد به کمک پدرش که کشاورزی می کرد، رفت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی از سوی بسیج عازم جبهه های نبرد شد و در بازگشت از خط مقدم جبهه به عضویت سپاه در آمد. در سال 1361 هم ازدواج کرد و زندگی مشترکش را زیر سایه ی اسلام و انقلاب آغاز نمود. او در هنگام شهادت دو ریحانه داشت. پاسدار شهید محمدمهدی حقیقی در مدت زمانی که مفتخر به پوشیدن لباس پاسداری شده بود سعی می کرد تا خیلی از اعمال و رفتارهای پاسداران را انجام دهد. مراقب بود تا زندگی اش هم رنگ و بوی پاسداری بگیرد. او پس از ماه ها حضور در جبهه سرانجام در بیست و چهارمین روز از بهمن ماه سال 1364 در منطقه ی عملیاتی فاو عراق در حین عملیات والفجر 8 با گلوله دشمن عراقی به فیض شهادت نائل آمد و رستگار شد. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
زندگینامه
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِی لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِی اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِی.)
حمد و سپاس خدای را که نعمت وجود به ما عنایت کرد و منابع و وسایل و شناخت معرفتش را در اختیار ما قرار داد و پس از آن انبیاء عظام را چراغ راه هدایت ما قرار داد که در پیچ و خم ها و کوره راهی به چپ و راست نگراییم. و اما جملاتی چند با امت شهید پرور بعد از توصیه خودم و شما به تقوی و شب زنده داری و عبادت خداوند تبارک و تعالی و انفاق در راه خدا و ترس از خدا. آری در زمانی بسیار حساس واقع شده ایم، زمانی که همگی ما آرزوی آن را داشتیم و در آن روز می گفتیم ای کاش ما بودیم و حسین (ع) را یاری می نمودیم. بدون شک همان زمان فرا رسیده است و هم اکنون فرزند حسین (ع) ندای یاری می طلبد در مقابل فرزند یزید ملعون و چه زیبا است که به سخنان خود جامه عمل بپوشانیم و به یاری این مرد خدا و فرزند حسین(ع) بشتابیم و اگر لحظه ای دیر نماییم ضرر کرده ایم و از شما امت شهید پرور می خواهم که در این صحنه شرکت نموده و همگی خود را در معرض امتحان الهی قرار دهیم باشد که خداوند انشاءالله ما را مورد لطف و عنایت خویش قرار دهد .
و اما پدر و مادر مهربانم شما مرا با رنج و زحمات بسیار بزرگ نمودید و حق بسیار بر گردن من دارید و از شما معذرت می خواهم که نتوانستم جبران زحمات بنمایم و اما شما بر خود ببالید و راضی باشید که فرزندتان را در راه خداوند هدیه کرده اید و امانتی را به صاحبش داده اید که مورد رضای اوست که برگردانیده. من نیز افتخار می کنم که پدر و مادرم این طور مرا بزرگ کردند و هیچ گونه سدی در راه بنده نشدند در رابطه با جنگ و جهاد. اما برادرانم و خواهرم شما را به صبر و شکیبایی دعوت می نمایم و از شما می خواهم که همیشه بنا به روی خط ولایت و امامت باشید و ادامه دهنده راه شهدا و کشتیبان رهبر و امام(قدس سره). و اما همسرم شما را نیز دعوت می نمایم به صبر زینب (س) گونه چون که بنده شما را در شباب جدایی داغدیده کرده و در فراق خود گذاردم و جا دارد که از شما تشکر نمایم به خاطر این که هیچگاه مانع رفتن بنده به جبهه نشدید بلکه مرا تشویق به امر جهاد می نمودید. خداوند به شما صبر عنایت کندو اما فرزندانم تربیتشان به عهده شما می باشد و می خواهم چنان تربیت کنید که مورد رضای خداوند باشد و فلسفه شهادت مرا نیز برای آنان بیان کن. شرکت در دعای کمیل و توسل و مجالس مذهبی فراموش نشود. در آخر از کلیه کسانی که بنده حقیر به نحوی با آنها رابطه داشته ام حلالیت می طلبم و السلام علیکم و رحمته الله و برکاته. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی (قدس سره) را نگه دار.
1364/11/14محمد مهدی حقیقی