علی در آغاز فروردین ماه سال 1338 هم زمان با هشتمین روز از ماه مبارر رمضان در نزدیکی های افطار، شد جمعه در حالی که مادرش روزه دار بود، در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. با ذکر نام خدا شیرش دادند و با لقمه حلال در پرتو عنایت حق بزرگش کردند و با عشق حسین (ع) عجینش نمودند و پایش را به مسجد و حسینیه گشودند. در سال 1344 که 6 بهار از عمرش میگذشت، پا به مدرسه گذاشت. دوره ابتدایی را گذراند. او تابستانها را در کلاس قرآن مسجد القائم (عج) میگذراند. در مهرماه سال 1350 به دبیرستان قدم گذاشت. او معمولاً هر روز صبح بعد از تلاوت آیاتی از قرآن مجید راهی دبیرستان میشد. در عین حال از نظر اخلاقی بسیار شوخ طبع بود و با رعایت حرمت دیگران زمینه های شادابی را در جمع دوستان فراهم میکرد. به ورزش نیز علاقه مند بود؛ اما نه تا حدی که عامل بازدارنده وی از وظائف اصلی اش باشد. در خرداد 1356 با موفقیت در رشته ریاضی از دبیرستان فارغ التحصیل شد و در کنکور سراسری شرکت نمود و پس از چندی به عنوان دانشجوی رشته الکترونیک قبول شد، جرقه های اولیه انقلاب در سرزمین ایران زده شد و حرکت های عظیم مردمی و شجاعت ها چون صاعقه بر سر نظام استکباری طاغوت نازل میشد.نماز پرشکوه عید فطر در قیطریه، هفده شهریور، شب های اول محرم تهران، تشییع جنازه شهدا در بهشت زهرا و صحنهه ای دیگر ایثار، حضور عاشقانه علی را در خود ثبت کرده اند. علی و دیگر برادرانش را در شد 22 بهمن در پشت بام بیمارستان بوعلی مشرف به خیابان تهران نو، پشت شیشه های آماده کوکت مولوتف سنگر گرفته بودند، نیمه شب هنگام حمله تانک ها به خیابان، یک دستگاه از آنها در همین محل به آتش کشیده میشود.
پس از پیروزی انقلاب دانشگاه ها بازگشایی میشوند و علی دانشجوی سال دوم بود. او به عنوان دبیر زبان در مدرسه راهنمایی شهید مدنی تهران دوره جدیدی از تلاش فرهنگی خود را آغاز کرد. در اوایل تابستان سال 1360 پس از گذراندن دوره یک ماهه آموزش نظامی از بسیج تهران عازم جبهه شد و پس از بازگشت راهی کلاس گردید. سال تحصیلی به پایان رسید و علی دوباره هوای جبهه کرد. دوباره مأموریتی سه ماهه گرفت؛ اما گفت: دوست دارم با بچه های محلات اعزام شوم؛ چون شنیده ام معنویت در میان آنها موج میزند. علی دوباره قدم به سرزمین گرم کربلا گذاشت. در تابستان سال 1361 همزمان با سالگرد شهادت امیرالمؤمنین (ع) در عملیات رمضان شرکت جست و پاسگاه زید عراق هنوز نظاره گر جای پای پرصلابت نیروهای رهایی بخش مسلمان است و با این که در تمام مراحل عملیات سرنوشت ساز حضور داشت و جمعی از یارانش نیز به شهادت رسیدند، بر علی تقدیر شهادت نوشته نشد. لحظات حساس تکرار تاریخ کربلای سال 61 هجری فرا میرسد، عملیات حماسه ساز محرم روز بعد از عاشورا با رمز یا زینب (س) در منطقه موسیان آغاز میشود، مرحله اول و دوم عملیات با گذشتن موفقیت آمیز از تله های انفجار و کانال های عریض آب و میادین بزرگ مین به پایان میرسد ….
در همین اثنا یکی از برادران فرمانده پیامی را ابلاغ میکند که باید آرایش نیروهای دشمن در یک عملیات ایذائی از سوی رزمندگان شکسته شود. برادرانی که داوطلب هستند، اعلام کنند و علی از جمله این عزیزان است. برادران در دل شب با ستون یک به نیروهای متجاوز دشمن نزدیک میشوند. در طول مسیر علی همچون گذشته با برادران مجاورش به آهستگی شوخی میکند و از فیض شهادت در شب جمعه سخن میگوید و خود را برای روبرو شدن با دشمن آماده میکند. حدود سه ساعت بعد از نیمه شب عملیات برادران در قلب دشمن آغاز میشود. در دقایق اولیه صدمات فراوانی به نیروهای زرهی دشمن وارد می آید و مزدوران به گمان این که مرحله سوم عملیات آغاز شده، با گلوله های منور فضا را روشن میکنند. برادران در این عملیات سریع که به قصد انهدام و برهم زدن آرایش نیروهای دشمن صورت گرفته، پس از موفقیت به دستور فرماندهی عقدنشینی میکنند. زمان درگیری حدود 15 تا 20 دقیقه طول میکشد. در این اثنا صدای علی شنیده میشود. رزمندگان به مقر باز میگردند. ساعت حدود 4:30 یا 5 صبح جمعه است، کلیه نیروها به سلامت بازگشته اند؛ اما سه نفر در جمع این عزیزان نیستند؛ برادران: تقی عبدالمحمدی، محمدعلی هدایتی و یک برادر بسیجی دیگر. بچه ها از هم سؤال میکنند. چشمها گریانند. هیچکس چیزی نمیداند. روز جمعه سپری میشود و در غروب آفتاب و تاریکی هوا صدایی توجه بچه ها را جلب میکند که امدادگران به دادم برسید و اینگونه آن برادر بسیجی که از ناحیه پا به شدت مجروح شده بود و تمام روز خود را مخفی نگه داشته بود، از تاریکی استفاده کرده و خود را به مقر رزمندگان میرساند و اما دو شب بعد در مرحله سوم عملیات محرم منطقه درگیری به دست رزمندگان اسلام آزاد شد و پیکر مطهر شهید تقی عبدالمحمدی، به دست رزمندگان افتاد و او را به پشت خط منتق میکنند.
برادران در روز یکشنبه تمام منطقه را میگردند؛ اما از گل گمشده شان اثری نیست. و بدین سان علی مفقودالاثر میشود. پس از سالها پیکر مطهر بسیجی گردان محمد رسول الله (ص) تفحص و در ششم تیرماه سال 1377 در زادگاهش به خاک سپرده شد.
زندگینامه
وصیت نامه
سلام بر پدر و مادر عزیز و گرامی ام، میدانم که شما نسبت به ما خیلی مهربان بودید؛ ولی من نمی فهمیدم که شما برای ما خیلی زحمت کشیدید. به خدا قسم دارم گریه میکنم و اینها را مینویسم. من حتی هنگام خداحافظی نتوانستم با شما خوب خداحافظی کنم. مرا ببخشید. پدر بزرگوار، شما خیلی به گردن من حق دارید. من خیلی اشتباه کردم. مرا ببخشید و بدانید که اگر مثل الان می فهمیدم، چنین نبودم. از خدا برایم طلب مغفرت و آمرزش کنید؛ زیرا اگر شما از من راضی نباشید، خدا نیز از من راضی نخواهد شد. برایم دعا کنید. من خیلی از شما ممنونم. خیلی برایم فداکاری کردید و سختی کشیدید و از شما پدر بود که من به چنین سعادتی رسیدم. موفق و عاقبت به خیر باشید، ان شاءالله. البته من از خدا خواستم حال که به جهان ابدی میروم، حضرت بقیه الله (عج) سرم را به دامن گیرد و از امام علی (ع) و امام حسین (ع) خواسته ام که در قبر و عالم برزخ برایم پدری کنند و آنها را پدرم در آن جهان میدانم و آنها خیلی مهربانند و اگر من در اثر نادانی تندی کردم، مرا ببخشید و به شدت پشیمانم و شما را خیلی دوست دارم، حتماً در آن جهان و در بهشت با هم خواهیم بود. سلام بر مادرم، مادر عزیز و مهربانم، مادری که یک عمر برایم زحمت کشیدی و هر چه محبت کردی، نتوانستم ذره ای از آنها را جبران کنم، تو برای من بسیار بسیار مادر خوبی بودی، مادر، اگر هزارها خط هم در مورد پدر و شما بنویسم، باز هم کم است؛ ولی اصل مطالب همین است که ان شاءالله در بهشت زیارتتان خواهم کرد و با گریه چنین مینویسم. مادرم، دعایت در حق من مستجاب میشود؛ پس از خدا بخواه که مرا ببخشد و بیامرزد و با اولیائش محشورم کند. مادر عزیز، از حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) خواسته ام تا در آن دنیا برایم مادری کنند؛ زیرا آنان خیلی مهربانند و ان شاءالله چنین خواهند کرد. مرا ببخش و صبر پیشه کن. درست است که من فرزند خوبی برای شما نبودم؛ ولی میدانم فرزندت را دوست داری، ولی آنچه از فرزند و همه چیز عزیزتر است، اسلام است. افتخار کن که فرزندت به راه خدا رفته و مادرم، تو هم فردا در نزد خدا و حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) روسفید خواهی بود و بهترین افتخار و سعادت همین است. سلام بر برادر بسیار عزیز و معلمم، مهدی، امیدوارم موفق باشی و حتماً سعادت دنیا و آخرت را خواهی داشت. وقت کم است. راستش اینکه این حرفها چندین ساعت قبل از عملیات نوشته میشود و فرصت کم است. تو را هم در ردیف پدر و مادر دوست دارم. خداحافظ.
بهترین و بالاترین سعادت همین که در ماه حسین (ع) ، در ماه محرم، با خود حسین (ع) ملاقات کنم. خدایا،خدایا، تا انقلاب مهدی (عج) خمینی (قدس سره) را نگهدار. پروردگارا، مرا ببخش و به لقای خویش راهم ده و برای امام (قدس سره) دعا کنید.