شهید محمد شبانی، ششمین روز از پائیز 1339 در بزیجان از توابع شهرستان محلات دیده به جهان گشود. پدرش با کشاورزی روزگار میگذراند. خانواده متدین و مذهبی پذیرای این کودک تازه رسیده بودند. تحصیلات ابتدایی را که به پایان رساند، به شهر محلات کوچ کرد تا ادامه تحصیل بدهد. در گرماگرم انقلاب در حال اخذ دیپلم بود. شور و غوغایی در شهر به پا شده بود. او هم به صف مبارزان پیوست. خوی هلوانی او را به سوی ورزش کشتی متمایز کرد و خیلی از اوقات فراغتش را در کنار دوستان در تنها باشگاه کشتی شهر سپری میکرد. حضور او و همین جوانان بود که انقلاب اسلامی را به پیروزی رساند. دیر زمانی نگذشته بود که کشور مورد تهاجم ارتش بعث عراق قرار گرفت. در این زمان محمد تازه در فکر تشکیل خانواده افتاده بود. اوایل سال 1366 ازدواج کرد. چند ماهی از این ازدواج گذشته بود و شاید هنوز نمیدانست، در شده است که عازم جبهه شد. این اولین حضور او بود. بعد از مدتی به زادگاهش بازگشت. این بار اما صاحب پسری شده بود که علاقه او را به دنیا و زندگی بیشتر کرد. حالا در دنیا دلمشغولی دیگری هم داشت، پدر، مادر، خواهر، برادر و همسر و حالا یک پسر تازه از راه رسیده؛ بین دو راهی گیر کرده بود. در کنار خانواده بماند یا دوباره عازم جبهه شود. روزها با خود کلنجار میرفت. وقتی مرخصی محمد تمام شد، دوباره تصمیم گرفت، عازم جبهه شود. این بار رفتنش رنگ و بوی دیگری داشت و این رفتن اواخر خردادماه سال 1361 بود.دوستان همه میگفتند:
محمد فرق کرده، شاید میدانستند که این آخرین دیدار است؛ ولی وقتی کودک نوباوه اش را میدیدند، جرأت به زبان آوردنش را نداشتند و محمد پرواز کرد. در غروب دل انگیزی در روزهای عملیات رمضان او بسیجی گردان ثارالله(ع) از تیپ 17 علی بن ابیطالب (ع) بود و چنان پروازی کرد که تا سالها هیچ اثری از او نیافتند. فرزندش از 21 سالگی هم گذشته بود که پدرش بازگشت و چه زیبا بود که محمد در 22 سالگی رفته بود و حالا پسرش در 21 سالگی به زیارتش می آمد. با تفحص در دشت جنوب او را یافتند و در گلزار شهدای شهر در مجاورت برادر شهیدش مجتبی، به امانت سپردند.
زندگینامه
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِی اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ .
کسانى که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند.
سلام بر مهدی (عج) سلام بر عدالت گستر جهان و سلام بر منجی بشریت. سلام بر نائد بر حق مهدی (عج) و سلام بر فرزند برومند او. سلام بر یاران و ملت قهرمان ایران ملت حزب الله. ای یاران مهدی(عج) وحدت خود را حفظ کنید. مشت گره کرده خود را بر دهان منافقین بی خبر از خدا بزنید. نگذارید خون انسان های با ایمانی چون دکتر بهشتی بیهوده هدر رود. آیا ما باید سکوت کنیم و در جبهه ها حضور نیابیم؟ چون اگر من و امثال من به جبهه نروند، پس چه کسی حضور یابد؟ پس ما باید به ندای الله اکبر پشت هم و من با دل و جان به ندای دلبر لبیک گفتم. دو راه وجود دارد: یا پیروزی یا شهادت. نباید از شهید شدن، ترس داشته باشیم؛ زیرا شهادت افتخاری است و حسین (ع) فرمود: من مرگ را بر زندگی با ذلت ترجیح میدهم. با شهامت به مبارزه خود ادامه دهید؛ چون دشمنان از اسلام و انقلاب ضربه محکم خورده اند و میخواهند با تبلیغات کاذب جلو انقلاب را بگیرند و شما باید همه توطئه ها را خنثی کنید و به لطف خدا مرجعیت مبارز تا امروز به رهبری امام خمینی (قدس سره) و آگاهی شما مردم توطئه ها خنثی شده است. مادر مهربانم و پدر عزیز، برادران و خواهر مهربانم، همسر مهربانم، دوستان و اقوام عزیزم، همه افراد مؤمن به انقلاب برای مرگ من گریه نکنید چون دشمنان اسلام از گریه شما سوء استفاده میکنند و ثانیاً از علی اکبر (ع) حسین (ع) عزیزتر نیستم.
امام حسین (ع) بر فرزند عزیز خود گریه نکرد با آنکه او را بسیار دوست داشت. من این وصیتنامه را در اوقاتی می نویسم که آماده حمله به سوی دشمنان اسلام هستیم و نزدیک است که به سوی کسی که مرا آفریده باز گردم و به درجه پر افتخار شهادت برسم. برادران و مردم حزب اللهی ایران، این دعا را هرگز فراموش نکنید: خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی (عج)، خمینی (قدس سره) را نگهدار. در پایان شما را به خدا میسپارم.