وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود فراوان به رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی،امام خمینی(قدس سره)و با درود به روان پاک شهیدان گلگون کفن و سلام بر امت همیشه در صحنه و مبارز. چند کلمه ای را به عنوان وصیتنامه یادداشت میکنم. اکنون که این وصیتنامه را مینویسم به این معنی نیست که خود را لایق شهادت بدانیم، بلکه هنوز تا انسانیت و مؤمن واقعی شدن، فاصله بسیار زیادی دارم و از خداوند متعال خواهانم، اگر زنده بودنم برای اسلام فایده ای ندارد، جانم را بگیرد، تا شاید شهادتم (اگر خدا قبول کند)برای مکتبم ثمره ای داشته باشد. پناه میبرم به خدا از عذاب آخرت و انشاءالله خدا از سر تقصیرات من بگذرد و ما را ببخشد؛ چون این مقدار عمری که ازم گذشته، بیشتر آن را در گمراهی بودم و برخلاف مسیر حرکت کرده ام و انشاءالله که خدا به همه ما توفیق دهد که راهمان را که باید همان خط مستقیم و خط امام(قدس سره)باشد، به نحو احسن ادامه دهیم، تا اینکه هم خدا از ما راضی شود و هم اینکه ارواح شهدا شاد گردد و از خداوند باری تعالی خواهانم که ما را از سربازان امام زمان(عج)قرار دهد تا بتوانیم گذشته خود را جبران نماییم. انشاءالله که بتوانیم، به یاری پروردگار هر چه زودتر آرزوی قلبی شیعیان جهان را که زیارت مرقد سیدالشهدا میباشد، برآورده کنیم. این را هم بگویم که شعار خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج)خمینی(قدس سره)را نگهدار، را فراموش نکنید. در آخر متذکر میشوم، از مال دنیا چیزی ندارم، اگر مقدار کمی هم باشد، برای مصارف اسلامی استفاده شود. مقدار ۳۰۰۰ ریال هم به قاسم اسماعیلی بدهکارم، بپردازید و بگویید که اگر کسی چیزی طلبکار است، بگوید؛ چون شاید از پیش باشد و من یادم نباشد.
مصاحبه
مصاحبه با حاجیه خانم هاجر فرنگی مادر شهید محمود صادقی
۰۱- ضمن معرفی خودتان بفرمائید محل تولد فرزندتان کجاست ومیزان تحصیلات فرزندتان چقدر است ؟
بسم الله الرحمن الرحیم . سلام بر امام خمینی و درود بر شهدای راه اسلام محل تولد فرزندم محلات و تحصیلاتش هم کلاس ۱۱ را خوانده بود .
۰۲- رفتار و اخلاق فرزندتان از تولد تا شهادت چطور بود ؟
اخلاقش خیلی خوب بود . با پدرش و هم با تمام خانواده خوشرفتاری میکرد و آنقدر از لحاظ اخلاق و رفتار خوب بود که حتی موقعی که پدرش میخواستند به مکه بروند این بچه کلیه مغازه را گرفت و در مدت یک ماه مرتب به مغازه میرفت و درحین مغازهداری درسش را هم میخواند و در مدت ۶ ماه جبهه رفته بود . از درسش عقب مانده بود ولی میگفت خدا با ما یار هست و آن قدر ایمان این بچه قوی بود که در این ۶ ماه که به مدرسه نرفته بود در آخر سال سه تجدید آورد و رفتار و اخلاقش هم بسیار خوب بود .
۰۳- عشق وعلاقه ایشان ( فرزندتان ) به عبادت و دعا و مطالعه تا چه حد بوده ؟
عشق وعلاقهاش به عبادت خیلی بود یعنی از موقعی که به تکلیف رسید نماز و روزهاش مرتب بود و ایندفعه که از جبهه برگشته بود وقتی نماز میخواند گریهاش میگرفت و وضو گرفتنش چقدر مرتب بود و در نماز دستش را به طرف آسمان بلند میکرد و مدت خیلی طولانی دعا میکرد و بعد از نماز صبح مقداری قران میخواند و من عجیب مانده بودم از نماز خواندن و دعا کردن این بچه و مطالعه هم خیلی علاقه داشت و همیشه سر این بچه توی کتاب بود و اگر گرسنه اش میشد اگر هر اتفاقی که برایش میافتاد این دست از مطالعه نمیکشید و از این نظر هم خیلی خوب بود .
۰۴- عشق و انگیزه ایشان نسبت به جبهه و اینکه میخواهند اعزام به جبهه شوند چطور بود ؟
عشقش نسبت به جبهه که خیلی زیاد بود . تاحدی بود که با برادرخودش دعوا میکرد و میگفت من میخواهم بروم و چونکه گفته بودند از طرف سپاه که یکی از شما باید بروید باهم دیگر دعوا میکردند و بنابراین ……که قرعهکشی شود بین این دو تا و وقتی قرعهکشی شد بنام محمود درآمد دیگر این بچه انگار میخواست پرواز کند خیلی علاقه داشت موقعی که میخواست به جبهه برود من گفتم محمود چندوقت طول میکشد ۶ ماه یا بیشتر ؟ گفت : مادر من تا جنگ تمام نشده نمیآیم .آخر گفت من یا شهید میشوم یا کربلا میروم . من هم همیشه وقتی میخواست برود میگفتم خدایا به دست خودت دادم . همیشه یادم به امام حسین و حضرت علی اکبر بود و این برادرش هم که تو سپاه است این هم خیلی علاقه داشت برود جبهه و آنقدر گریه کرده بود که ببرندش جبهه وقتی قبول کردند از طرف سپاه این واقعه پیش آمد که برادرش شهید شد خلاصه خیلی علاقهاش به جبهه و اینکه میخواست به جبهه برود بود .
۰۵- عشق و انگیزه و علاقه فرزندتان نسبت به امام و ولایت فقیه تا چه اندازه بود ؟
آن که دیگر زیاد خیلی علاقه داشت یک دفعه هم موقعی که میخواستند به جبهه بروند و در تهران در پادگان بودند به دیدار امام رفته بود . خیلی خوشحال بود و در جایی که خوبی از امام میگفتند خیلی دوست داشت ولی در جائی که غیبت میکردند یا کسی خدای ناکرده بدی از بهشتی میکرد میگفت اصلاً خانه اینها نباید رفت و خانه ما هم نباید بیاید و همینطور بود با دشمنان ولایت فقیه که اگر کسی دشمنی میکرد با اینها خیلی از دستش ناراحت میشد و تا آن جائی که میتوانست آنها را سرکوب میکرد .
۰۶- شما چه پیامی برای خانوادههای شهدا و امت حزب الله دارید ؟
پیامم برای خانواده های شهدا این است که ما باید راه این شهید را وراه بچه هایمان را ادامه بدهیم و صبر کنیم در مقابل و یک کاری نکنیم که دشمن خوشحال شود . یک کاری نکنیم که دشمن اینجا سوءاستفاده کند و برای امت حزب الله هم میگویم که آن روزها که دوره طاغوت بود گذشت دیگر باید خوش گذرانی را بگذاریم کنار باید کمک به اسلام کنیم ببینیم هرکجا دعا یا جلسه است برویم آنجا دیگر این ۴ روز دنیار ا کنار بگذاریم ببینیم چه دستوری امام میدهد اسلام چه راهی را دوست دارد ما آن راه را برویم دنبال این حرفها که میگویند همه چیز صف گرفت یا این طور چیزها را نگیریم و آنقدر دنبال شکم و مال دنیا نرویم . محمود ما اصلاً علاقه به هیچ چیز نداشت نه علاقه به لباس نه به کفش نه به مال دنیا اصلاً علاقه نداشت و خیلی ساده بود و همه اش میخواست در راه خدا باشد . دیگر آن دورها گذشت ما مسئولیم پیش خون اینها چند بار هم تکرار کرده ام و به بعضیها گفتهام که ما باید از خدا کمک بخواهیم که یک کاری بکند که مبادا آن دنیا مسئول باشیم اینها با همین لباس با همین لباس غرقه به خون آن دنیا جلوی ما را میگیرند ما آنجا راحت نیستیم که آنها خون …………همه ما همان راهی که جلوترها میرفتیم برویم و من خواهشی که در آخر به امت دارم این است که فقط راه شهیدان راادامه بدهند و دعای همیشگی را فراموش نکنند که خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
والسلام
حاج ید الله صادقی پدر شهید محمود صادقی به عنوان کاسب منصف و خداشناس شهره شهر بود.
متن مصاحبه:
یداله صادقی فرزند محمد باقر متولد ۱۳۰۸ در محلات می باشم تحصیلات ابتدایی را در مکتب خانه مرحوم میرزا علی اکبر عاشوری گذراندم و در انجا قرآن را آموختم در دوران جوانی به شغل کفاشی و سپس خوارو بار فروشی روی آوردم و سالهای متمادی و در همین حرفه می باشم و راضی ام که رزق و روزی ام ازکسب حلال است و شکر گذار خدایم وقانع هستم. کاسبی از راه حلال و ترازو داری واقعا کار بسیار مشکلی است که اگر به هر خریدار یک گرم کم بفروشی در طول روز- هفته – ماه و سال خیلی می شود و جبران آن خیلی مشکل است و خداوند در قرآن می فرماید( ویل للمطلفین) وای بر کم فروشان و همیشه باید در کسب طرف خریدار را گرفت که عقوبت دنیا وآخرت بسیار است از ابتدا شیوه کار من به این شکل بوده است و چیز های که گران قیمت است یک پاکت خالی در زیر کفه سنگ ترازو میگذارم و جنس را میزان میکنم و کالاهایی که در مغازه است و ” گران می شود ” آن کالا را تا اتمام آن به قیمت قبلی می فروشم.
دستنوشته شهید قانعی مسعود
محمود صادقی در حال پاکسازی میدان مین در تپه چشمه روی مین والمر رفته بودند و شهید شدند و نیمه بدنشان سالم مانده بود، برادرها تعریف می کردند دوشب قبل از شهادتش در دعای توسل می گفتند خدایا خسته شدیم، همه رفتند و ما ماندیم، خدایا ما را هم قبول کن، ایشان پایش که تیر خورد در جبهه ماندند و با پای تیرخورده ادامه دادند و به شهادت رسیدند، چقدر لطف ؟؟، چقدر صفا؟؟، ؟؟ صف بود، ؟؟ شوروعشق وصال بود.
.
شهید محمود صادقی
از شهر برایم نشاسته خریدند و هرروز صبح می آوردند به من می دادند و مرا معالجه می کردند، و برایمان آش درست می کردند اولین کسی که مادر بود برای برادرها دکتر بود برای برادرها، دوست بود برای برادرها، دلسوز بود برای برادرها، یار بود برای برادرها محمود صادقی بود، خدا میداند که چقدر صداقت داشت هیچ وقت دروغ نمی گفت یا خطور نمی کرد به ذهنش، خیلی پاک بود، خیلی خوب بود ایشان وقتی من مجروح بودم ۱۸ فروردین ماه ۶۱توی منزل بودم که کسی درب خانه مان را زد تا درب منزل را باز کردم گفت محمود صادقی شهید شد و دیواری روی سرم خراب شد.
………………………………………………………..
خاطرات شهید مسعود قانعی درباره شهید محمود صادقی
اولین کسی که از برادران تخریب شهید شد محمود صادقی بود برادر محمود از دارخوین با هم دوست بودیم، ؟؟ بودیم خیلی جاها با هم بودیم این دوستی ایشان با من را خدا برای من پیش آورده بود دوستی ایشان و شهادت ایشان برای این بود که یک رسالتی بود که ایشان ایفا کرد وخون ایشان در مقابل من ایفا می کرد که مرا بسازد و آن خصلت هایی که دارم رفع شود تواضع ایشان بود که در تمامی بچه های غریب نمونه بود صداقتشان به ذاتشان آمیخته بود ایشان.
……………………………………………………
صادق بودند، اینقدر متواضع بودند اینقدر پاک بود از هرکسی بپرسی می گوید من متواضع تر و صادق تر از او ندیدم خیلی چیزها یادم هست از او که وقتی دیده بان بودم و در دکلی دیده بانی می کردم شب ها تک و تنها او می آمد به نزدم و درس های اخلاقی که از او می گرفتم آرامش روحشان مسائلی که توی ایشان بود هیچ موقع عصبانی نمی شد حدود ۴ ماه با ایشان بودم و هیچ وقت عصبانی نشدند از روی صداقتی که داشتند همیشه اگر می دیدند ما کاری داریم صادق نه انجام می دادند اگر بچه ها غذا می خوردند وظرف ها را نمی شستند ایشان تمامی ظرف ها را می شست، اگر می دیدند ما در در امور خودمان تنبلی می کنیم ایشان سریع انجام می داد کمک می کرد خیلی محبت داشت من یادم می آید گلو دردی داشتم ایشان رفتند مرخصی ازشهرشان برایم نشاسته اوردند