سیدحسین علوی در سال 1344 در یک خانواده مذهبی و مستضعف به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مجد محلات ادامه داد و بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی تحصیلات راهنمایی را نیز در مدرسه راهنمایی آیت الله مطهری ادامه داد و از همان ابتدا یعنی در سال پنجم ابتدایی و اول راهنمایی عشق زیادی به خواندن قرآن از حفظ نشان میداد و در همین زمان موفق شد که قرآن را کامل یاد بگیرد. و یکی از دلایل که او برای یادگرفتن قرآن داشت این بود که علاقه زیادی برای تطبیق دادن مسائل روز با قرآن مجید داشت و از همین دوراان علاقه شدیدی از خود برای مطالعه کتاب های آیت الله مطهری و کتاب های اصول کافی، و کتاب های فلسفی و غیره از خود نشان میداد و حتی دراین راه از کوچکترین وقت ها استفاده می کرد و موفق هم بود. او چنان در این امر قاطع و مصمم بود که وقتی که کلاس به عللی شلوغ می شد و درس متوقف می شد با صدای دلنشینی از بچه ها میخواست تا ساکت بنشینند و معلم درسش را بدهد. حسین در همه جلسات تفسیر قرآن در مسجد بازار شرکت می کرد. قرآن را چنان با صدای خوش قرائت می کرد که همه سوی او جذب می شدند و همه عاشق قرآن خواندنش بودند به طوری که در اوقات فراغت ازاو درخواست می کردند که قرآن قرائت کند و او با کمال میل می پذیرفت و حسین علاوه بر خواندن قرآن یک عامل احکام و دستورات آن نیز بود. هر وقت که به خانه شان میرفتم او را در اتاق کوچک ساده ای همراه با کتاب هایش می یافتم و اغلب اوقات سجاده ای روی زمین میدیدم با تسبیح و قرآن و نهج البلاغه، و آنطور که شنیده بودیم در اکثر اوقات شب ها از خواب بر میخواست و وضو می گرفت و نماز شب بجا می آورد و حسین ذوق انشایی بسیار خوبی داشت. مقالات و انشاهای بسیار زیبایی می نوشت. جملات مختصر و مفید بود. همیشه مقالات ایشان با آیه یا حدیثی ازقرآن، ائمه اطهار(ع) شروع می شد. برادر سیدحسین همیشه در تابستان ها برای کمک به هزینه خانه، کار می کرد.
بدون هیچ ننگ و عاری روزها به کارگری می پرداخت. به نمازهای جماعت خیلی اهمیت می داد و می گفت: اهمیت و ثواب نماز جماعت خیلی بیشتر از نماز فرادا است. حسین به علت علاقه شدیدی که به انقلاب اسلامی داشت، درصدد برآمد که علاوه بر غلبه بر ایمانش در آموزش بسیج شرکت نماید تا بتواند از این طریق کمکی به انقلاب کرده باشد.
قبل از انقلاب هم حسین در شکل گرفتن انقلاب سهم بسزایی داشت. او با همه ایثار و فداکاری اش در بسیج شرکت نمود و موفق شد که آموزش مقدماتی را در بسیج محلات تمام کند. برای شهادت در راه خدا برای اولین بار در تابستان 1360 عازم جبهه شد. جمله زیبایی را همیشه از حضرت علی(ع)نقل می کند: چنان به زندگی امیدوار باش که فکر کنی همیشه زنده خواهی بود و چنان به دنیا بی علاقه باش که فکر کنی پس از چند لحظه ای خواهی مرد.
او چنان به جبهه علاقه یدا کرده بود که میگفت:جبهه بهترین مدرسه برای من است و امیدوارم در امتحاناتش قبول شوم. حسین پس از برگشتن از جبهه که حدود یک ماه و نیم و یا دو ماه طول کشید، راهی مشهد مقدس شد تا با امام(قدس سره) شهید خویش دیداری کند ولی گویی مشهدی دیگری در انتظار حسین ما بود. مشهد شهادت. با آغاز سال تصحیلی 61_1360 در سر کلاس حاضر شد و رشته علوم تجربی را برای خود انتخاب کرد و میگفت: هدف من خدمت به جامعه ، دین اسلام و قرآن است و میتوانم از طریق این رشته ، خدمت بیشتری بکنم و حتی رئیس دبیرستان از او درخواست نمود که رشته فیزیک و ریاضی را به علت نمرات عالی که در ریاضیات داشت، برود ولی او قبول نکرد و در پی هدف خویش بود ولی چند ماهی از سال تحصیلی نگذشته بود که در نماز جمعه اعلام کردند که نیرو برای جبهه ، احتیاج است و حسین داوطلبانه اسم نویسی کرد و روز بعد یعنی روز شنبه عازم جبهه شد. او آنقدر پاک و با ایمان بود که به دوستانش سفارش میکرد که کتابهای امانتی که از کتابخانه گرفته ام و در پیش شماست ، حتماً به کتابخانه تحویل دهید و بالاخره او چنان بار سفر میبست که گویی قصد بازگشت ندارد ، گویی میخواهد برای همیشه سفر کند. میگفت: اگر زنده ماندم که به هدفم ادامه خواهم داد ولی اگر شهادت نصیبم شد ، که دیگر تمام اهداف من در آن است. ولی بعد از چندین ماه نزدیکی های عید سال 1361 بود که به محلات بازگشت و بازگشت او هم همانطوری که خودش میگفت ، برای دادن امتحانات ثلث دوم آمده بود. او دوباره عاشقانه عازم جبهه شد این بار موقع رفتن از تمامی دوستان حلالیت طلبید. با همه خداحافظی کرد، سفارشاتش را یک به یک نمود بعد از زمزمه چند آیه قرآن درباره شهادت ، نگاهی به بدن کرد و گفت: ای خدا کی میشود که این بدن در راه تو تکه و پاره گردد؟ ای خدا مگر من چه کرده ام که نباید به شهادت برسم. حسین به عنوان بسیجی گروهان یا زهرا (س) از گردان جندالله تیپ 17 مشتاقانه به جبهه شتافت و در عملیات فتح المبین که در عید سال 1361 انجام شد، شرکت کرد و همراه دیگر همرزمانش به لقاءالله پیوست.
زندگینامه
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
( إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ )
پس از حمد خالق یکتا و سلام بر خاتم پیامبران(ص)در این کنان قدسی و در این ذیق وقت وصایایی چند به امت مبارز در راه خدای ایران عرضه میدارم. از آنجا که جمیع شهدا با وصایای خویش رهنمودهای لازم را به شما ملت شریف نموده اند لذا از تحصیل حاصل، احتراز و به اجمال بسنده میکنم. آگاه باشید که ما اهل انس آنگاه که دور از
خدا در نظر گرفته شویم، هیچ و پوچ و بی جهت هستیم لکن ما در رابطه با خدا معنا پیدا میکنیم. و رمز نصرت و
پیروزی ما اتکای به خدای قادر است، پس بر شما باد تقوا پیشگی و نکته قابل ذکر دیگر تبعیت از اوامر مقام ولایت فقیه
میباشد چرا که لازمه فلاح رهین متابعت از این مقام است. و در پایان نکاتی چند با شما پدر و مادر عزیزم پدر و
مخصوصاً مادر عزیزم. مرا بسان امانتی دانید که امانتگزار از امانتدار ستانده است و بدانید رفتن من به یک مرگ است
آغاز زندگی نو در جوار رب کریم است پس در فراق من غم مدارید و همچنان پوینده راه خدا در زیر لوای راهبران
مذهب و مقام ولایت باشید و نکته قابل ذکر دیگر آنکه وصایای شفاهی را که در هنگام عزیمت به میدان به شما نمودم،
را رعایت کنید. خدا یار همگی شما باد. سیدحسین علوی اول فروردینماه 1361 در تپه های شوش … بدینوسیله مهدی
جان از شما میخواهم که تا اطلاع ثانوی از ارسال نامه احتراز نموده، منتظر ارسال نامه بعدی باش. در ضمن من بارها
قصد داشته ام که تلفن کنم لکن موفق نشده ام اما اکنون که در حال کتابت این مکتوبه ام، در پادگان امام حسن(ع)
می باشم و قرار است امروز یا فردا ما را اعزام کنند. بدینوسیله از تمامی کوتاهی ها و تقصیرات خویش در خلال این
مدت عذر خواسته، سلامتی شما را در راه ایفای مسئولیت های الهی از محضر باری تعالی مسئلت مینمایم