چه زیبا سروده بود آهنگ زیبای کجایید ای شهیدان خدایی را وقتی با سرگذشت شهید رجبی آشنا شدم، سختی کشیده ای که در سوم شهریور 1343 در شهرستان محلات به دنیا آمد. پدرش ولی الله، کارگری زحمتکش بود که برای امرار معاش از هیچ کوششی فرو گذار نبود. مشکلات زندگی سبب شد که حسنعلی فقط تا پایان دوره راهنمایی تحصیل کند و سپس جذب بازار کار شده و برای کمک به خانواده زحمات زیادی متحمل شود. با این حال زمانی که ندای هل من ینصرنی امام (قدس سره) را شنید بر خود لازم دید که این ندای آسمانی را لبیک گوید؛ اولین مرحله از سوی بسیج
به جبهه اعزام شد و پس از شش ماه حضور داوطلبانه با علاقه ای که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیدا کرده بود به عضویت سپاه شهر محلات در آمد و این سرآغاز حضور مجددش در عرصه پیکار علیه دشمن بود که این حضور تا چند مرحله ادامه داشت. سعه صدر و اخلاق نیکوی او از نکات قابل توجه در زندگی کوتاه ولی پر از خیر و برکت ایشان می باشد.
در دوره جوانی و حتی پس از حضور در سپاه به دلی علاقه شدید به ورزش دو و میدانی جذب این رشته ورزشی شد و در شهرستان و استان چند مقام به دست آورد. او پس از چندی در سال 1362 ازدواج کرد. با این حال به دلیل همدلی همسرش این ازدواج موجب نشد از جبهه فاصله بگیرد. شهید رجبی در دوران خدمت در سپاه در مناطق مختلف عملیاتی حضور داشت. تا این که در آخرین حضورش به عنوان فرمانده دسته در گردان قائم (عج) از لشکر 17 در بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکرش پس از تشییع « جزیره مجنون » تاریخ ششم خرداد 1365 در خط پدافندی
در شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
زندگینامه
وصیت نامه
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با درود و سلام بر حضرت بقیه الله الاعظم مهدی موعود امام زمان (عج) و با درود و سلام بر نائب بر حقش امام
خمینی (قدس سره) و با درود و سلام بر تمامی شهیدان … اسلام که با خون خود سرزمین خوزستان و غرب میهن اسلامی را
آبیاری کردند و پیروزی های بزرگی را اهدا نمودند و با درود و سلام بر چنین پدرانی که چنین فرزندانی را تربیت
نمودند و در راه اسلام هدیه دادند و به امید این که هر چه زودتر رزمندگان اسلام راه کربلا را باز کنند و با اسرای
عزیزمان به زیارت قبر شش گوشه امام حسین (ع) و از آن جا به سوی قدس، اولین قبله مسلمین جهان رهسپار و آن
را از دست دژخیمان آمریکایی و اسرائیل آزاد سازند ان شاءالله. حال هر چند که کوچک و ناتوان بودم و لیاقت این که
بخواهم برایتان وصیت کرده باشم، ندارم چون شما ملت غیور و مسلمان از همه چیز به اندازه خود آگاهی دارید اما
لازم دانستم که چند کلامی برایتان هر چند شکسته است، بنویسم.
پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم و ملت شهید پرور، ممکن است وقتی شما این وصیتنامه را میخوانید من دیگر نباشم
و از حالت مادی خارج شده باشم، ما با کمال میل به این جبهه مقدس که دانشگاه عشق و ایمان است آمده ایم تا راه
کربلا و قدس را باز کنیم و کفر را سرنگون سازیم و چون ما خلق نشده ایم تا راحت طلب باشیم و یا در پی آسایش
دنیوی باشیم نه این ارزش ندارد.
و ای پدر و مادر عزیزم چگونه من میتوانستم مشاهده کنم که هر روز عده ای از بهترین جوان های ما در کربلای
امام حسین (ع) شهید شوند و من به کارهای روزمره خود مشغول باشم. میدانم از دست دادن من برای شما سنگین
است …. مگر آنها نبودند که شهید شدند تا اسلام زنده بماند؟ من هم به نوبه خود از آقا و سرورم سالار شهیدان امام
حسین (ع) درس مبارزه و شهادت را یاد گرفتم و آموختم که زندگی مادی نکبت بار است و در بستر مردن برایم
ننگ است و باید به سوی مرگ بشتابید. آن هم چه مرگی که بتوان به آن هزاران هزار انسان را از منجلاب ظلمت
رهایی بدهیم و ای مادرم اگر شهید شوم و جنازه ام به دست شما نرسید ناراحت مباشید و هرگاه دلت گرفت به قطعه
شهدا برو و با خدای خود راز و نیاز کن تا از دل شکستگی بیرون آیی.
و ای برادر بزرگم و برادر کوچکترم:
راهی را که من انتخاب کردم راه درستی است، حق است و از شما خواستارم که پیر جماران را به هیچگاه تنها
مگذارید و اگر من داوطلبانه به جبهه رفتم شاید موقع امتحانم فرا رسیده بود، این زندگی درسی بیش نیست. هر مسلمانی باید دیر و زود امتحان را پس بدهد و از شما خواستارم که در گروه های مقاومت بسیج که مدرسه عشق است، شرکت
کنید و رزمندگان، معلولین، مجروحین و اسرای عزیزمان را دعا کنید، شاید خدا عنایتی کند و دعایتان را مستجاب کند،
ان شاءالله.
و ای دوستانم و برادران همسنگرم:
نمیدانید چقدر دلم میخواست باز با شما بودم و در یک سنگر با هم می جنگیدیم و دعاهای توسل و کمیل را
میخواندیم اما چه بسیار همسنگرانی داشتیم که رفتند و ما را تنها گذاشتند.
و ای خواهرم:
کوه باشید و چون کوه استقامت کنید و لحظه ای از نام خدا غافل مباشید و در راه حق دین خدا بکوشید که هر چه
بکوشید باز کم است و امید است که کارهایتان چون فاطمه زهرا (س) باشد.
در آخر میخواهم از مردم شهید پرور محلات که مرا حلال کنند تا خدا هم از سر تقصیرات ما بگذرد. همچنین از
تمامی قوم و خویشان خودم چون پدر و مادرم، خواهرم، پدربزرگم و مادربزرگم میخواهم از این که نتوانستم حق
آنها را ادا کنم حلالیت میطلبم، مرا در قطعه شهدا در کنار یکی از برداران شهید آشوری، عبدالمحمدی، نصیری،
امیرخانی، حتماً به خاک بسپارید و نماز هم حاج آقا طه مقدسی بخواند و برادران سپاه به خاکم بسپارند و میخواهم از
برادران سپاه همیشه نیتشان خدا باشد و الگوی ملت شهید پرور باشند و جنازه ام را بگذارید تمام قوم و خویشانم ببینند
حتی اگر بدنم تکه تکه باشد. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی (قدس سره) را نگهدار.