شهید غلامرضا آقابابایی

zendeginameh-1.png

مشخصات

nam.png

نام و نام خانوادگی

غلام رضا آقابابایی

father.png

نام پدر

مرتضی

birthday.png

تاریخ تولد

15/01/1347

birth_loc.png

محل تولد

عیسی آباد

tarikhe_shahadat.png

تاریخ شهادت

02/11/1363

mahale_shahadat.png

محل شهادت

طلايیه

mazar.png

مزار

روستای عیسی آباد

name_amaliat.png

نام عملیات

شهید محلاتی

shoghl.png

شغل

دانش آموز

ozviat.png

عضویت

بسیجی

شهید غلامرضا آقابابایی فرزند مرتضی در پانزدهم فروردین ماه سال 1347 در روستای عیسی آباد از توابع شهرستان محلات در خانواده ای روستایی و کشاورز پا به عرصه ی وجود گذاشت تا وجودش باعث دلگرمی اهالی خانه و مخصوصاً پدر و مادری شود که برای تربیت او آماده بودند تا از او مردی بسازند که با سختی ها و مشکلات کنار بیاید و کمر خم نکند. دوران جوانی و نوجوانیاش را در روستا و در کنار خانواده سپری کرد و تحصیلاتش را تا چهارم نظری ادامه داد. درس میخواند و کار میکرد، کشاورز زاده بود و دست های پینه بسته ی آنها نشان از پاکی و حلال بودن نانشان میدهد. اهل نماز و روزه بود و به نماز اهمیت ویژه ای میداد و در کنار نماز به صله رحم می پرداخت و از حال همه ی اقوام با خبر بود؛ درد مردم روستا را لمس کرده بود و برای رفع مشکلاتشان در حد توان میکوشید. پس از شروع جنگ تحمیلی 8 ساله به عنوان بسیجی به خدمت سپاه در آمد تا از مرز و بوم ایران زمین دفاعی جانانه کند و در جنگ حق و باطل و نور و ظلمت در سپاه نور و حق باشد و ایفای نقش و ادای دین کند. به عنوان تیر بارچی با دشمن بعثی میجنگید که در دوم بهمن ماه سال 1363 در منطقه ی عملیاتی طلائیه، بر اثر اصابت ترکش به پا به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید را در زادگاهش به خاک سپردند.
biography.png

زندگینامه

will.png

وصیت نامه

زندان زمان آنچنان تنگ است که روح کوچکم را هرگز جای نداد، دنیای به این بزرگی در نظر کلبه ای تاریک است که دید چشم هایم چند قدمی را بیشتر نمیبیند. موقعیت زمانی آنچنان اقتضا میکند که در این سن کم قلم در دست بگیرم و آنچه در درون دلم هست بیرون بریزم و اکنون قلم در میان دستهایم میلرزد تا وصیت خونبار را از اعماق قلبم بیرون بکشد میخواهم در آخر عمر بگویم ای حسین (ع) ای کاش بودم و در آن زمان به ندای هل من ناصر ینصرنی تو پاسخ میگفتم. ولی در حقیقت که دروغ نمیگویم اکنون اسلحه در دست گرفته ام و تا آخرین قطره خونم از امام زمانم یعنی خمینی (قدس سره) دفاع خواهم کرد و اکنون دوست دارم اسلحه ام را به زمین نگذارم تا اینکه به سوی حسین (ع) بشتابم میخواهم تا آخرین توانایی بدنم بر دشمن بتازم و نابودش کنم به حقیقت آنچه را که میگویم از درون قلبم میگویم دوست دارم این شوق و این فریادم در میان انبوه جمعیت با صدای بلند خوانده شود، تا اینکه مردم بدانند که امام (قدس سره) هنوز یاوران بسیاری دارد تا یاریش کنند تا منافقان از شنیدن وصیت یک شهید بر خود بلرزاند و بدانند که تا یاران امام (قد سره) در صحنه هستند، دیگر جایی برای آنان باقی نیست. اکنون شوق خدا و عشق دیدار حسین (ع) توانایی نوشتن را از من گرفته است ولی باید بنویسم برای نسل آینده میخواهم به پدر و مادرم بگویم آفرین بر شما که بزرگم کردید و اکنون رهایم ساختید تا وظیفه بزرگ خویش را ادا کنم چه خوب امانت خویش را تحویل داده اید. پدر و مادر گرامیم از شما معذرت میخواهم تنهایتان گذاشتم و رفتم این تنهایی نیست شما آنگاه تنها هستید که کشورتان در دست اجنبی باشد امام (قدس سره) را دارید که اسوه بارز ایمان است تنها صدام است که دیگر راهی برای بقا ندارد شما به خاطر خدا دوری ام را تحمل کنید و به جای گریه افتخار کنید که فرزندتان در راه خدا کشته شده است و اما جمله ای هم برای خواهران و برادرانم از شما نیز معذرت میخواهم و حلالیت میطلبم اگر شما را بعضی مواقع ناراحت کرده ام و دوست دارم که راه مرا ادامه دهید این پیامی است برای برادران کوچکم که اگر بزرگ شدید با ظلم مبارزه کنید در هر نقطه ای که میخواهد باشد بر دشمن اسلام بتازید تا نابودش کنید و از خواهر بزرگم که برای من زحمت کشیده است و در رشد و اگاهیم، کمک کرده است تشکر میکنم و از خداوند بزرگ برای او مصلحت میطلبم و از او میخواهم که مرا ببخشد چون در موقع رفتن به جبهه هم او را ندیده ام و همچنین از تمام اقوام و خویشان تمام آنها عموها، عمه ها، خاله ها و دائیها و پدر بزرگ عزیزم میخواهم که مرا حلال کنند و ببخشند زیرا فردی گناهکار بودم شماها به گردن من حق داشتید اگر حقتان را ادا نکردم مرا ببخشید که خداوند رحیم و رحمان است. در آخر عمر به عنوان وصیت به همگی شماها میخواهم بگویم که حق همیشه پیروز است پس شما هم به یاری حق بشتابید تا رستگار شوید و از همه شماها میخواهم که مقلد امام (قدس سره) باشید و به جمهوری اسلامی کمک کنید و در بستر مردن را ننگ بدانید و از رفتن بچه هایتان به جبهه جلوگیری نکنید که مرگ همه بدست خدا است. از مرگ نترسید که روزی خواهد آمد به فکر قیامت باشید و کارهای خوب انجام دهید که ان شاءالله سعادت بزرگی کسب کنید برای مال دنیا کمتر حرص بزنید که کسی با خود چیزی نمیبرد، از نزاع و دعوا خودداری کنید و با هم متحد باشید که دشمنی کار بی خردان است. به زیر دستان کمک و انفاق کنید که خداوند در قیامت به شما تفضل خواهد کرد مسجدها را خالی نگذارید که ان شاءالله از مسجد است که شما رستگار خواهید شد. بنگرید که برای آخرت چه توشه ای دارید و چگونه میخواهید به سفر طولانی خود بروید به قبرستان ها بروید و دوستان خود را در آنجا بیابید که چه خوش آرمیده اند. ای همکلاسی های عزیزم از شما بعنوان یک بنده حقیر میخواهم که با معلمین گرامی به خوبی رفتار کنید و مانع آن شوید تا معلمین ناراحت بشوند با همدیگر خوب باشید و مانند برادران ایمانی در یک کلاس درس بخوانید از همه شماهایی که شاید من موجب ناراحتی شما شده باشم معذرت میخواهم و عاجزانه طلب حلالیت میکنم شما را به روح های بزرگتان قسم که مرا ببخشید و از تقصیراتم درگذرید و از همه معلمین که مرا درس داده اند و وقت گرانبهای آنها را در کلاس درس گرفته ام تشکر میکنم و میخواهم که مرا ببخشند که همه آنها بر گردن من حق دارند خدا اجرتان دهد که من به خاطر خدا به جبهه رفتم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سایدبار
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.