مدت ها بود که منتظر رسیدن فرزندی بودند تا چشم چراغ خانه شان باشد و زندگی شان را رنگ و بوی تازه ای ببخشد. سال ها و روزها چشم انتظاری برای از راه رسیدن کودکی که صدای گریه هایش در گوش خانه بپیچد و صدای خنده هایش خون را در رگ های پدر و مادر جاری سازد. مدت ها بود که چشم به راه بودند و با نذر و نیاز از درگاه باری تعالی می خواستند تا لطف و محبت را در حقشان تمام کند و فرزندی به آنها عطا کند. در سومین روز از بهار سال 1342 در روستای ورعلیا از توابع شهرستان محلات درست با رویش دوباره شکوفه ها بر شاخسار زیبای درختان و دمیدن روحی تازه در کالبد زمین فرزندشان پا به عرصه هستی نهاد. زمان رفتن به مدرسه فرا رسید و او وارد دبستان شد. تا کلاس چهارم درس خواند و پس از آن ادامه تحصیل نداد. مدتی را یاری رسان خانواده در امور کاری و منزل شد. مدتی بود که ازدواج کرده بود. تنها یک هفته از آغاز زندگی مشترکش میگذشت که جنگ شرایط تازه ای را برای ایرانیان رقم زد. و او نیز تمام محبتهای دنیا را در دنیا جا گذاشت و به سمت عشق واقعی پر کشید. جوانی که در رفتار و کردار نمونه بود حالا در لباس بسیج برای دفاع از مردم سرزمینش میدرخشید. کسی که به طور داوطلبانه برای دفاع از مردم سرزمینش راهی جبهه های نبرد شد و پس از 1 ماه نبرد دلاورانه به عنوان بسیجی گردان امام رضا(ع) در دوازدهم آبان ماه سال 1361 در عملیات محرم در جبال حمرین با اصابت ترکش به سرش به درجه رفیع شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای شهر محلات به خاک سپرده شد. برادرش – ابوالفضل – در دی ماه سال 1366 در شلمچه به شهادت رسید.

زندگینامه
