شهید علیرضا خاکپور؛ در اولین روز از شهریور ماه سال 1347 درست زمانی که خورشید داغ تاب تان بر ایران و روستای گل چشمه میتابید، پا به عرصه هستی نهاد و دنیا را از دریچه چشمه ای زیبایش تماشا کرد. کودکی که در دامن مادر و زیر سایه پدر زحمت کشش قد کشید و کم کم رشد کرد. کودکی که لحظه به لحظه زندگی اش و خنده ها و گریه های زیبایش در خاطره ها باقی مانده و تمام خاطراتش در دل و جان والدینش حک شده است. از همان کودکی بسیار با هوش و با ذکاوت بود و به درس خواندن علاقه زیادی داشت و زمان رفتن به مدرسه اشتیاق زیادی نشان میداد.پس دوره ابتدایی را با موفقیت سپری کرد و پس از آن وارد مقطع راهنمایی شد تا سوم راهنمایی در روستا درس خواند، اما بعد از آن به خاطر طولانی بودن مسیر روستا تا شهر ادامه تحصیل نداد. پس از فراغت از تحصیل در کشاورزی و دام پروری به پدر مهربانش کمک میکرد و تلاش میکرد تا سهمی در تامین امرار معاش خانواده داشته باشد. جوان مهربانی که وقتی برای چوپانی به صحرا میرفت در داخل چاه قرار میگرفت تا هر کس آب میخواهد به او بدهد تمام مردم دوستش داشتند و از این بابت از او راضی بودند. همیشه دعای خیر دیگران همراهش بود و همین امر باعث عاقبت به خیریاش شد. زمانی که برای خرید به محلات رفته بود، دیده بود که ماشین سپاه اعلام میکند داوطلبانی که دوره دیده اند میتوانند به جبهه بروند. خرید کردن را به یکی از آشنایان می سپارد و از او میخواهد تا از جانبش با خانواده خداحافظی کند و خود به سمت جبهه میرود. پس از چهل روز به محلات بازگشت و دوباره عازم جبهه شد. او بسیجی گردان ولیعصر بود و در بیست و چهارم اسفند ماه سال 1364 در فاو در عملیات والفجر 1 به درجه رفیع شهادت رسید. و از او پیکری بر گشت که ترکش ها به سرش اصابت کرده بودند و جسمش در خاک گلچشمه – محلات آرام گرفت.