شهید علیرضا اسماعیلی در دوم مهرماه سال 1347 در روستای باقرآباد از توابع شهرستان محلات دیده به جهان گشود پدرش روستایی و کشاورز بود. او نیز در کارها به پدر کمک میکرد. هفت ساله که شد به مدرسه رفت، تا کسب علم و دانش داشته باشد و این تحصیلات را تا دوم راهنمایی ادامه داد، اما به علت مشکلات زیادی که داشت مجبور شد مدرسه را رها کند و به کار در یک آپاراتی و تعمیرگاه خودرو روی آورد تا به خانواده در امرار معاش یاری رساند. جنگ تحمیلی، فصلی جدید در زندگی اش باز کرد. از او مردی ساخت که تمام روحیاتش بهتر شد و بیشتر به خدمت به اسلام فکر میکرد. هنگامی که موعد سربازیش رسید پس از سپری کردن دوره آموزشی به عنوان پاسدار وظیفه به لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) پیوست. شهید علیرضا اسماعیلی پس از ماه ها خدمت در مناطق عملیاتی در بیست و ششم اسفندماه سال 1366 در غرب کشور در عملیات والفجر 10 بر اثر اصابت تیر به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای نیمور به خاک سپرده شد. او مردی از تبار سروهای همیشه سبز ایران زمین که در راه آبادی و آزادی ایران گام برداشت چون سرو راستقامت و ایستاده بود و چون کوه با صلابت و مستحکم با تمام توانش در مقابل دشمن ایستادگی کرد و آنچه که داشت در طبق اخلاص گذاشت تا دشمن نتواند حریم کشورش را پایمال کند. او برای اینکه ایران تا ابد آباد بماند از جان شیرین گذشت. کسی که خوب میدانست لذت های این دنیا فانی است و برای رسیدن به سعادت باید از جان گذشت تا خداوند منان خریدار ایمانت شود.
زندگینامه
وصیت نامه
علی برادر کوچکتر ایشان نقل میکند که:” وقتی خدا میخواست فرزند دیگری به خانوادۀ ما هدیه کند، مادرم رو به من کرد و گفت اگر بچه دختر باشد چه کار میکنی؟ و من در جواب گفتم پسر دوست دارم و او نیز به من سفارش کرد که باید برادر یا خواهر کوچکترت را دوست داشته باشی و به او مهربانی کنی. او بسیار خانوادهدوست، نجیب، مهربان و سر به زیر بود، پدر و مادرم به او خیلی علاقه داشتند و همیشه از خوبیهای او تعریف میکردند.
تا مقطع سیکل بیشتر درس نخواند و بعد از آن به کمک پدر رفت که آن روزها یک خاور داشت، تا اینکه در سال 1364 به خدمت سربازی اعزام شد. اعزام از محلات و از طریق سپاه بود، و در لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) بعنوان رانندۀ خودروی فرماندهی مشغول خدمت شد.
آقای علیرضا استاداکبری از دوستان و همرزمان شهید، نقل میکند:” من و شهید اسماعیلی در یک محل خدمت میکردیم، زمستانها هوا بسیار سرد بود. حوضی داشتیم که آب داخل آن یخ میزد، شهید هر روز صبح موقع نماز بلند میشد و با شکستن یخ حوض، وضو میگرفت و نماز میخواند.”
آن طور که همرزمانش نقل کردهاند، منطقۀ شلمچه در آن زمان مورد حملات شدید بود و ارتش عراق به شدت خمپاره میریخت. بچهها زیر یک پل، سنگر گرفته بودند که هواپیمای عراقی میآید و منطقه را بمباران میکند و یک ترکش به ناحیه کمر و سینۀ شهید اسماعیلی اصابت میکند و در حالی که سه ماه تا پایان خدمت او بیشتر باقی نمانده بود، به فیض شهادت نائل میگردد.
برادرش علی نقل میکند که چند روز قبل از شهادت به خانواده تلفن میزند و از آنها حلالیت میطلبد، چه کسی آن موقع میدانست که سرنوشت چیست؟
منبع : کتاب نام آوران نیم ور