عطر گل های رز و محمدی، مثل تابستان معتدل و دلنشین محلات، کوچه های شهر را پر کرده بود. سر چشمه کوچک و سرزنده شهر، از دامنه کوه پایین می ریخت و پرنده ها را به آب تنی در عصر گرم تابستان دعوت می کرد. مردم، از شهر و روستاهای مجاور، دردهای کهنه استخوان هایشان را به چشمه آبگرم محلات می آوردند به امید شفا. بیست و دو روز از تیرماه سال 1348 گذشته بود که پسر عزیزی که به یاد مولا امیرالمؤمنین (ع) اسمش را « علی » گذاشتند، به دنیا آمد. بودند و کودکی های علی با این روستای سرسبز و بازی با کودکانش « ور سفلی » پدر و مادر علی، هر دو اهل روستای در کوچه پس کوچه هایش گره خورده بود. علی پسری بامزه و نمکین بود که همه دوستش داشتند. دبستان را که تمام کرد، مثل باقی پسران محلات، راه کار را در پیش نگرفت. درس خواندن را دوست داشت و نیت کرده بود ادامه تحصیل بدهد. برای همین، تا سال سوم راهنمایی در شهر محل تولدش درس خواند، اما روزگار بنا نداشت روی خوشش را به علی و دوستانش نشان دهد. تازه بنا داشت برای ورود به دبیرستان آمده شود. تازه آتش مبارزات روزهای انقلاب خوابیده بود و کشور می خواست رنگ آرامش را به خود ببیند که عراق بر طب جنگی ناجوانمردانه با ایران کوبید. در آن سال ها، علی حتی به روزهای جوانی هم نرسیده بود. نوجوانی بود که صدایش می رفت تا دورگه شود و هنوز محاسنش هم پرپشت نشده بود، اما لقمه حلال پدر و دعاهای خیر مادر، کار خودش را کرده بود. چیزی در دلِ علی می جوشید که او را به سمت جبهه می کشاند. نیرویی در وجودش سرازیر می شد که او را وادار می کرد اسلحه در دست بگیرد و با کسانی که خاک و ناموسش را نشانه رفته بودند، بجنگد. با همت بسیج سپاه، به جبهه اعزام شد. شلمچه بود و هجمه تیربار و مسلسل های عراق و تانک هایی که با تمام حجم آهنی شان، بدن کوچک علی و برادرانش را هدف گرفته بودند. عملیات کربلای 5 از راه رسید و بسیجی گردان ولیعصر (عج) و یارانش نیت کرده بودند انتقام شهیدان و اسیران کربلای 4 را از رژیم بعث بگیرند. علی تک تیرانداز بود و با تمام قوا می جنگید، اما خدا او را برای لقای خودش انتخاب کرده بود. در روز بیست و سوم دی ماه سال 1365 ، وقتی علی به جای نیمکت مدرسه، پشت خاکریزها، دلاورانه می جنگید، ترکش های ظلم، سر و صورتش را نشانه گرفتند تا این دلاورمرد کوچک، این نوجوان هفده ساله را به دیدار پروردگارش ببرند. پیکر مطهر شهید در زادگاهش و در مجاورت مزار برادر شهیدش -حسین- آرام گرفت.