شهید علی اکبر خادمی متولد تاریخ بیست و پنج شهریورماه سال 1338 در شهر محلات است. او در خانوادهای معتقد و مذهبی دیده به جهان گشود. خانواده ی ایشان خانواده ای نسبتاً پر جمعیت بود، او دو خواهر و سه برادر دیگر هم داشت، اما همگی در کنار هم در عین سادگی با خوشی و محبت زندگی میکردند. پدر و مادرش با کمترین امکانات ولی با ایمان به خدا و توکل بر او بچه ها را بزرگ میکردند و پدر خانواده نمی گذاشت هیچ گاه سختی زندگی را بچه ها متوجه شوند و با سختی تمام می کوشید تا به آنها لقمه حلال بدهد. ارتباطش با برادر بزرگترش بسیار خوب و صمیمی بود و همیشه در کنار هم بودند. او تا قبل از هفت سالگی مشغول بازی و کمک به مادر در کارهای خانه بود، ولی با رسیدن وقت درس خواندن به مدرسه رفت و پنج سال دوران ابتدایی را در آنجا گذراند. پدرش می گفت: علی اکبر خیلی درس خواندن را دوست داشت و با ذوق و شوق خاصی درس هایش را می خواند. ایشان در تابستان ها با برادرش به کارگاره آجرپزی می رفتند و در آمد حاصل از آن جا را به پدر میدادند تا کمک خرج خانواده باشند. پدرش باغی را اجاره می کرد تا در آن کار کند و او هم هر وقت پدر نیاز به کمک داشت به یاری اش می رفت. برادران و خواهرانش می گویند: علی اکبر اخلاقش از همه ی ما بهتر بود و اکثر محلاتی ها او را به خاطر مردم داری اش میشناختند. دوره راهنمایی را که تمام کرد دیپلم اش را در دبیرستان شهید مصطفی خمینی در رشته حسابداری گرفت. همان سال بود که انقلاب به پیروزی رسید و ایشان هم مانند دیگر اقشار جامعه به فعالیت های انقلابی می پرداخت. علاوه بر این کارها به ورزش هم علاقه داشت و در والیبال و فوتبال تبحر زیادی داشت.با شروع جنگ تحمیلی شور نبرد و ایثار داشت و با تمام سختی زندگی، دوست داشت در دفاع از اسلام و ایران به جبهه ها خدمت کند، در سال 1360 با خانواده خداحافظی کرد و به عنوان بسیجی از طرف تیپ 27 محمد رسول الله(ص)به جبهه اعزام شد. با ورود به جبهه مرد دیگری شد و روحش بسیار رشد کرد، بعد از سه ماه خدمت برای اسلام در هفدهم اردیبهشت ماه سال 1360 در عملیات بیت المقدس بر اثر موج انفجار در منطقه خرمشهر به فیض شهادت نائل گشت و پس از بازگشت پیکرش در شهر محلات به خااک سپرده شد
زندگینامه
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
( رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَب لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ 1)
|پروردگارا پس از آن که ما را هدایت کردى دلهایمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتى بر ما ارزانى دار که تو خود بخشایشگرى. ای خدا تو را می پرستم زیرا که شایسته آنی نه آن که چشم داشتی به بهشت داشته باشم و یا ترس از جهنم فقط تو را به خاطر آن که شایسته ای می پرستم. در ابتدا چند سخنی با پدر و مادرم دارم. از شما می خواهم که مرا به خاطر رنج ها و زحمات فراوانی که برایم کشیده اید، ببخشید، می دانم که خیلی برایم رنج و زحمت متحمل شده اید و از زحمات پدرانه و مادرانه شما عزیزان قدردانی می کنم و از خدا می خواهم که به شما اجرش را بدهد و دیگر این که پدر و مادر گرامی ام از این که این فرزند نا قابل خود را در راه خدا و به خاطر اسلام و مسلمین و امنیت کشور اسلامی از دست داده اید، ناراحت نباشید و گریه و آه و فریاد سر ندهید که روح مرا آزرده و دوستان را ناراحت و دشمنان را خوشحال می کند. و همچنین از برادران و خواهران خودم می خواهم که مرا حلال کنند و اگر خطایی از طرف این برادر کوچکتان رخ داده است، شما با لطف و بزرگی خود ببخشید و از تمام اقوام و بستگان برادران و خواهران عزیزم من با آگاهی و اختیار کام این راه را انتخاب نمودهام و مانند سرور شهیدان جان نا قابل خود را فدای اسلام و انقلاب خونبارمان کردم البته تن بنده در مقابل سروران و بزرگانی چون شهید مظلوم دکتر بهشتی و رجائی و باهنر و مطهری و مفتح و دستغیب و مدنی و دیگر شهدای راه اسلام مانند قطره ای در مقابل دریا می باشد و نمی توانم ادعایی داشته باشم. ولی از شما میخواهم که راه مرا ادامه دهید که سعادت در این راه میباشد. توصیه دیگر من به خواهران مهربانم این است که بعد از مرگ من صبر و پایداری داشته باشند و زینب (س)وار پیام مرا به تمام مردم برسانند و همانند سرور بانوان اسلام درس تقوا و پرهیزگاری و صبر را از او بیاموزند. و از شما ملت شهید پرورمان می خواهم که هرگز امام(قدس سره) بزرگوار و روحانیت عزیز و یاوران امام(قدس سره) را درهمه حال فراموش نکنید و برای سلامتی آنها خصوصاً رهبر عظیم الشان همیشه بعد از نماز دعا کنید و از خداوند بخواهید که او را تا ظهور حضرت مهدی (عج)حفظ و نگهداری نماید زیرا او حسین (ع)زمان ماست و بدانید که تاریخ در حال تکرار شدن است پس در این صورت من خدا را شکر میکنم که مرا به آرزوی خود که توفیق شهادت در راه او می باشد، نائل گرداند و اکنون که این وصیتنامه را برایتان مینویسم ساعت 11:30 شب می باشد و بعد از تلاوت دعای توسل این چند جمله را برایتان نوشتم و این را هم بگویم که بنده داوطلبانه در گروه تخریب ثبت نام کردم و قرار است که در آینده خیلی نزدیک در عملیات جنگی شرکت کنم. دوستان خوب و عزیزم نگوئید که اکبر هم بی جهت از بین رفت، دقت کنید انسان خلق نشده است که مدتی مانند حیوانات بخورد و بیاشامد و دلش را به زرق و برقهای دروغین دنیا خوش کند و بعد از مدتی بدون بهره و پاداش از دنیا برود، بلکه انسان به وجود آمده که مدتی در این جهان پهناور زندگی کند و در ضمن زندگی عادی رشد کند و به تکامل برسد و در آخرین درجه رشد و کمال به معبود خود که الله می باشد بپیوندد و بدانید که شهادت در راه اسلام نهایی ترین مرحله تکامل بشر می باشد. در ضمن از استاد محترم جناب آقای ظهرابی خواهش می کنم که در مراسمی که به مناسبت شهادت بنده برقرار می شود در صورت امکان سخنرانی کرده و مردم را ارشاد نمایند و از مقام و عظمت شهید و شهادت برای آنها بگویند تا همه بدانند که ما راه را به خطا نرفته ایم.
در خاتمه از برادر عزیزم هادی می خواهم که از تمام دوستان و آشنایان من بپرسد اگر کسی طلب و حسابی با بنده دارد حسابشان را با توجه به گفته های قبل از اعزام تصفیه نماید )متشکرم)
خداوند متعال حافظ امام(قدس سره) و تمامی مسلمین جهان و پدر و مادر عزیزم باشد به امید پیروزی هر چه زودتر سپاه اسلام و صدور انقلاب اسلامی در سطح جهان با شما وداع می گویم. دوست دارم شمع باشم در دل شب ها بسوزم روشنی بخشم به جمعی و خودم تنها بسوزم
والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته.
مورخ1360/12/20
فرزند شما: علی اکبر خادمی