شهید اکبر آقاجانی در نهم بهمن ماه سال 1346 در روستای طایقان از توابع شهرستان محلات دیده به جهان گشود تا ستاره ای باشد از ستارگان سرزمین آفتاب تا راه را برای آیندگان روشن کند. تحصیلاتش در حد خواندن و نوشتن بود ولی ارادت به مولایش اباعبدالله(ع) نیاز به سواد ندارد و امام شناسی را از نان حلال پدر و شیر پاک مادر آموخته بود و در باطنش وجود داشت. مادرش میگوید: “من شش فرزند به دنیا آوردم که همه ی آنها مُردند و گفتم که خدا اگر به من پسری دهد نذر میکنم به اندازه ی وزن موی سرش پول به حرم امام رضا(ع) بدهم و خدا صدایم را شنید و اکبر را به من داد”. خیلی به نماز و روزه اهمیت میداد، موقع نماز صبح به پدرش میگفت: که بیدارش کند ولی او زودتر از پدر بیدار میشد. در روستا معلم نداشتیم که درسش را ادامه دهد با این که درس خواندن را دوست داشت زمانی که جنگ شروع شد یک شب آمد و گفت: که میخواهم برای دیدن خواهرم به تهران بروم، چون پدرش در محلات بنایی میکرد، گفتم جنگ است و میترسم که به جبهه بروی و شهید بشوی گفت: “من کجا قابل شهید شدن را دارم”. خوابیده بودیم ساعت حدود 3 صبح بود که کسی در خانه ی ما را میزد در را که باز کردیم دامادمان بود که با لباس سیاه ایستاده بود و گریه میکرد، گفتم: برادرم شهید شده؟ گفت: نه وقتی به طرف روستا رفتیم دیدم که همه ی همسایه ها جمع شدند و فهمیدم که اکبر شهید شده است. بسیجی دلاور در اولین روز از خرداد ماه 1362 در منطقه قصر شیرین هنگام درگیری با نیروهای عراقی با ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.
زندگینامه
وصیت نامه
بسم الله الرحّمن الرحّیم
(إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُ هُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیل اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاۀِ وَ الْإِنْجِیل وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ) ملت بزرگ ایران و فرزندان اسلام، به شما سلحشوران افتخار میکند…با درود و سلام بر امت مسلمان و رهبر کبیر انقلاب و شهیدان راه حق، خانواده و امت شهید پرور ایران، آگاه باشید که من به انتخاب کسی به جبهه های حق علیه باطل نرفته ام چون من اصولا درگذشته زیاد اشتباه کرده ام، با شرکت در نماز جمعه به خود آمدم و برای جبران اعمال گذشته ام، با خود عهد نمودم که با اعزام به جبهه های جنگ و شهادت در راه اسلام خداوند از سر تقصیراتم که در اثر نا آگاهی و نداشتن سواد بود، بگذرد. -1 درصورت امکان مرا به زادگاهم (طایقان) برده و جلوی قبر شهید رحمت الله غضنفری دفن نمایید. -2 از مال دنیا چیزی ندارم که قابل وصیت باشد و چنانچه چیزی وجود دارد برابر قانون مقدس اسلام عمل شود. -3 از پدرم که در گذشته او را زیاد اذیت کرده ام وگاهی نیز رنج داده ام میخواهم که از تقصیرات من بگذرد و مرا ببخشد. -4 هم چنین ازمادرم که برایم رنج و زحمت فراوان کشیدند از او ممنونم و تقاضا دارم که زیاد ناراحت نشود و مرا عفو نماید.ازکلیه بستگان خصوصاً اهالی طایقان تقاضا دارم که اگر به آنها بدی کرده ام مرا حلال نمایند و مرا به بزرگی خودشان ببخشند. -6 چون برادری ندارم ازخواهرانم میخواهم که از انقلاب و اسلام پشتیبانی کنند و ادامه دهنده راه من باشند.