شهید احمد صفری

zendeginameh-1.png

مشخصات

nam.png

نام و نام خانوادگی

احمد صفری

father.png

نام پدر

محمد حسن

birthday.png

تاریخ تولد

01/07/1339

birth_loc.png

محل تولد

محلات

tarikhe_shahadat.png

تاریخ شهادت

02/02/1362

age.png

سن

23

mahale_shahadat.png

محل شهادت

1403-01-14 10:28:45

mazar.png

مزار

گلزار شهدا محلات _ قطعه دو

name_amaliat.png

نام عملیات

خیبر

shoghl.png

شغل

پاسدار

ozviat.png

عضویت

کادر سپاه

شهید احمد صفری فرزند محمدحسن در یکم مهرماه سال 1333 در شهر محلات و در خانواده ای مذهبی دیده بهجهان گشود. خانواده ی ایشان، خانواده ای گرم و صمیمی بود، که با آمدن احمد برکت و صمیمیت این خانواده بیشتر هم شد. پدر و مادری داشت، مؤمن و پارسا که همین صفات نیکو بود که او را محب اهل بیت(ع) کرد. او با ذوق و شوق خاصی در سن هفت سالگی وارد مدرسه شد و درس خواندن را آغاز کرد. ایشان بعد از پایان مقطع ابتدایی به راهنمایی رفت و علاوه بر درس خواندن کار هم میکرد تا کمک خرج خانواده هم باشد. علاقه زیادی به درس داشت و همه را به آن تشویق میکرد. احمد تا پایان دبیرستان پیش رفت و دیپلمش را در رشته حسابداری با موفقیت اخذ کرد. در همان دوران جوانی اش به سنت پیامبر اکرم(ص) عمل کرد و با دختری که مادرش برای او انتخاب کرده بود، ازدواج کرد. در دوران انقلاب به فعالیت های انقلابی می پرداخت و در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت مستمر داشت احمد وقتی میدید که با آغاز جنگ تحمیلی افرادی از محله برای مبارزه با یزیدیان زمان عازم جبهه های جنوب و غرب کشور میشوند و این روحیه در او رشد می کرد که وقتی زمانش برسد، او هم به خیل رزمندگان اسلام می پیوندد. ایشان برای آنکه فنون نظامی را قبل از رفتن به جبهه فرا بگیرد در پایگاه بسیج ثبت نام و در دوره های نظامی شرکت کرد.بالاخره توفیق شرکت در جبهه های حق علیه باطل نصیب احمد هم شد. او پنج ماهی با عضویت بسیجی در جبهه فعالیت کرد و بعد از آن با استخدام در سپاه پاسداران خود را وقف دفاع از دین و میهنش کرد و مخلصانه برای اسلام خدمت میکرد. نزدیک به دو سال در جبهه بود و سرانجام با سمت معاون گردان کربلا از لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) در دوازدهم اسفندماه سال 1362 عملیات خیبر هنگام درگیری با دشمن بعثی در منطقه جزیره مجنون با اصابت تیر به قلبش به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در کنار برادر شهیدش جلال در گلزار شهدای شهر محلات آرام گرفت.
biography.png

زندگینامه

will.png

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم خدایا تو خود میدانی اکنون که این وصیتنامه را مینویسم درست نمیدانم چندمین وصیتنامه ای است که من نوشته ام و باز تجدید میکنم اما این را میدانم که حداقل از 5 بار افزونتر شده است. خدایا میدانی درونم چه میگذرد، خدایا میدانی که دارم منفجر میشوم. دیگر بس است، دیگر نمیتوانم پرواز یاران به سوی تو را ببینم و خود در این پرواز شریک نباشم. خدایا التماس میکنم دیگر خجالت میکشم به شهرم برگردم، جلوی مادران شهدا سرم را به زیر بیندازم… . ای ادامه دهندگان خط سرخ خونبار شهدا، این پیام مرا بشنوید و با صدای بلند به گوش ابرجنایتکاران و حامیان ظلم و استکبار برسانید که من در این مبارزه سخت و بی امان و خستگی نا پذیر طغیان خصم زبون و شکست خورده، فقط برای معبودم، الله، کتابم کلام الله، هادی ام رسول الله(ص)، امامم بقیه الله(عج)، راهم سبیل الله، هدفم لقاءالله، زبانم ذکر الله، نهانم حبیب الله، حزبم حزب الله و رهبرم روح الله(ره) مبارزه میکردم و با عشق فراوان منتظر بودم بر چنین مبارزه ای. امت شهید پرور اسلام! آخر من گنهکار ناتوان برای شما چه وصیت کنم که شما خودتان ما را یعنی شهدا را پرورش دادید، رشد دادید و مبارزمان کردید و به ما یاد دادید که جلوی خصم ستمگر با آخرین توانمان یعنی تا مرز شهادت بایستید. مبارک باد بر شما حامیان رسول الله(ص) که جز نام امت شهید پرور اسلام نامی دیگر نمیتوان بر شما نهاد و این پر افتخارترین نام هاست و همان چیزی است که اسلام عزیز میخواهد. من میروم به سوی الله که نظر کنم به وجه الله. میروم با کلام آن لبخندی را که یکی از دوستان و برادران به هنگام شهادتش بر لبش نقش بسته بود و در دامان خودم آخرین لحظه ها را گذراند، خون بر لبانم نقش ببندد و خود آن لحظه ها را بگذرانم. آری میروم تا شربت گوارای شهادت را با آب کوثر بنوشم، میروم تا با دوستان و برادران همسنگر و همفکرم ملاقات کنم. با حسن رضائی ها، ولی ها، شکرایی ها و پور آغاسی ها و همه آن عزیزانی که زودتر از من این پرواز الی الله را انجام داده اند و به عروجگاه عشق رسیده اند و با معشوقشان، الله ملاقات کرده اند انشاءالله. مادرم، همسرم و خواهرم و دیگر نزدیکانم! اکنون که وصیتنامه مرا میخوانند، میدانم چشمانتان پر از اشک و برای از دست دادن من بیتابی میکنید اما این را بدانید و خوب هم میدانید که به خدا سوگند من راحت شدم. من در جوار حق تعالی جای گزیدم، من منتظری بودم و چنان چشم به پدری دوخته بود که هر چه زودتر آنکه انتظارش را میکشیدم یعنی شهادت در جلو بیاید و مرا در آغوش بکشد و اکنون میبیند که به آرزوی دیرینه ای که داشته ام، رسیده ام پس دیگر چرا خود را ناراحت میکنید البته نمیگویم برایم گریه نکنید نه زیرا که مادری محبت فرزند را از سینه مادر بیرون کردن محال اما نمیخواهم بگویم مبادا از فراق من بیتابی نشان دهی یا کاری کنی که دشمن را خوشحال بنمایی. مادر جان! اکنون تو دومین حاصل عمرت و شیره جانت را در راه اسلام عزیز تقدیم نموده ای و رضای خداوند را بیشتر به خودت جلب کرده ای، مبادا از آنچه خدا میخواهد، غافل شوی و من میدانم که تو مادر، چنان صبور هستی که همه مصائب و مشکلات را در راه خدا تحمل میکنی و آفرین بر تو باد. اکنون باید سرت را کمی بالا بگیری که تو مادر شهیدی و دشمن از بالا گرفتن سر توست که کمرش خم میشود. همسر مهربان و پاسدار عزیز اسلام، تو هم باید همچون زینب(س) با مصائب و مشکلات برخورد کنی که دیگر لازم به سفارش نیست زیرا خود آگاه بر مقام شهیدی و خود دلجوی و غمخوار خانواده شهدایی. خود اکنون که دومین همسرت در راه خدا شهید شده است، اگر صبر و استقامت کنی خداوند به تو اجر افزون کند و تو را از زنان مؤمن بهشتی میگرداند. انشاءالله شفاعت همه شما عزیزان را به اذن خداوند تبارک و تعالی خواهم کرد. سفارش میکنم در مجلس هفتم در خانه شیرینی و میوه پخش کنید و هر کس با این عمل مخالفت کرد با او سخت مخالفت کنید چرا که من برای ازدواجم جشنی نگرفتم و عروسی واقعی من همین شهادت من است… . دوستان و برادران و همسنگران! وقت را به بطالت نگذرانید و جبهه اسلام را یاری دهید که اسلام کنونی ما فعلاً در جبهه ها سرنوشتش تعیین میشود. جنگ را فراموش نکنید که به قول امام(ره) عزیزمان اولین مسئله، مسئله جنگ است تا به سروری کامل لشکریان اسلام …. بدن خونبار مرا با همین لباس مقدس سپاه که بر تنم هست، به خاک بسپارید و اگر لباسم به عللی بر تنم نبود، یک دست لباس سیاه بر روی کفنم بگذارند که همه بدانند که من پاسدار اسلام و قرآن و پایدار انقلاب اسلامی روح الله(ره)بودم. دو سال نماز و روزه برایم بدهید و پول آن را از پس اندازی که در قرض الحسنه دارم، بپردازید. موتورم را بفروشید و در راه تبلیغات اسلامی خرج کنید(هرچه آقای مقدسی تشخیص بدهد). سهم باغم را به همسرم بدهید. از هیچکس طلبکار نیستم و به هیچکس بدهکار نیستم. غروب شوق انگیزی است و در کنار سنگر نشسته ام. امشب به یاری الله عملیاتی وسیع و بزرگی در پیش است، برای آن لحظه شماری میکنم … جاده خیلی شلوغ و پر تحرک است، ابرها بر آسمان ظاهر شدند تا طبق امر خداوند متعال از دید دشمن که هوا مهتابی است، جلوگیری شود. علائم امدادهای غیبی برای پیروزی لشکریان اسلام دارد نمایان میشود. والسلام در انتظار هر چه سریعتر رسیدن شهادت. احمد صفری خداحافظ خداحافظ  دیدار در بهشت.61/11/17 پیروزی بزرگ این عملیات بر امت شهید پرور و امام(ره)عزیز مبارک باد.
job-interview.png

مصاحبه

مقطع عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر دو گروه از شهر نراق در جبهه حضور داشتند. من با شانزده نفر جداگانه اعزام شدیم و در گردان امام سجاد(ع) با رزمندگان سپاه خرمشهر سازماندهی شدیم . خواهر زاده ام غلامرضا قجری فرزند علی و علیرضا قجری فرزند سلطانعلی و هشت نفر دیگر در تیپ هفت دزفول که بعدا به تیپ ولیعصر (عج) تغییر نام یافت سازماندهی شدند . هیچکدام از دو گروه از وضعیت استقراری یکدیگر مطلع نبودیم . من سعی کردم آنها را در منطقه پیدا کنم و با آنها از جمله غلامرضا ملاقات داشته باشم ولیکن موفقیتی حاصل نکردم. ٢٧ اردیبهشت ١٣۶١ مرخصی گرفتم و آمدم شهر اهواز تا با خانواده ام در شهر #نراق تماسی بگیرم . در سالن مخابرات در نوبت تلفن انتظار می کشیدم که یکباره دیدم فردی با لهجه زیبای محلاتی صحبت می کند . رفتم مقابلش گفتم شما محلاتی هستی ؟ گفت بله گفتم از رزمندگان نراقی خبر داری ؟ گفت کدامشان ؟ گفتم قجری ها ! گفت کدام قجری ؟ گفتم غلامرضا قجری با اخلاص و طمانینه ای که داشت گفت ایشان به ملکوت اعلی پیوست . گفتم جنازه اش ؟ گفت بُردیم #نراق تشییع و دفنش کردیم و من دوباره به جبهه بازگشتم . گفتم از علیرضا قجری چه خبر ؟ گفت او هم شهید شده ولی دنبال جنازه اش هستیم . پاهایم سست شد ، روحیه ام متزلزل گردید ، دنیا روی سَرم خراب و طاقتم به سر آمد . مو بر تنم سیخ شد ، به زمین میخ کوب شدم و نا آرام گردیدم . او متوجه منقلب شدنم شد و سوال کرد شما کی هستی و با این شهیدان چه نسبتی داری ؟ بغض در گلویم شکست ، با تضرع گفتم جناب : غلامرضا قجری خواهر زاده مظلوم و عزیز دل من بود و علیرضا قجری شجاع نراقی ها از اقوام و از دوستان گرانقدرم . ایمان بالایی داشت و مطلبی نگفت ولی شاید در دلش گفت کاش آنقدر صریح اللَهجه بیان نمی کردم .تا خواست از من جدا شود گفتم آقا شما کی هستی که این شهیدان را می شناسی ؟ گفت من احمد صفری اهل محلاتم… پاسدار احمد صفری فرزند محمد حسن همسر سرکار خانم اکرم قجری نراقی بود و  تاریخ ١٢ اسفند ۱۳۶٢طی عملیات خیبر به شهادت رسید . خاطره از علی(میرزاعلی) قجری فرزند غلامعلی اهل شهر نراق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سایدبار
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.