مادر با یاد سقای کربلا نام عباس را برای فرزندش برگزید و با این انتخاب در به او آفرین گفت. او میگوید: عباس در سال 1342 در خانواده مستضعف و زحمتکش اما با ایمان، دیده به جهان گشود. دوران کودکی را همانند دیگران پشت سر گذاشت. او خیلی مهربان و دلرحم و صبور بود. هر گاه بچه یتیمی را میدید، اشک در چشمانش حلقه میزد و تا او را نوازش و خوشحال نمیکرد، دلش آرام نمیگرفت. اگر پولی برای تو جیبی میگرفت، به کسی میداد که خیلی محتاج بود.
یا اگر پیرزن یا پیرمردی میدید، خیلی با آنها گرم میگرفت و کمکشان میکرد. از همان دوران کودکی نمازش را مرتب میخواند و روزههایش را میگرفت. نمازهایش خیلی طولانی بود و با خدای خودش راز و نیاز میکرد. او پا به مدرسه ابتدایی گذاشت؛ در یکی از دبستان های محلات درس خواند و همه معلمین از او راضی بودند و ایام راهنمایی را نیز به پایان برد اما در حین درس خواندن از کار نیز فروگذار نمیکرد و هر گاه بیکار میشد، اوقات اضافی خود را در خیاطی میگذراند. عباس خیلی خوش اخلاق و تمیز بود و همیشه مرتب بود. شب ها خودش لباسش را میشست و اتو میکرد. اگر کسی مشکلی داشت که او از دستش بر می آمد، فوراً انجام میداد. او خیلی دست و دل باز بود و از اول کودکی دل به مال دنیا نبست.
عباس پا به محیط بزرگتر یعنی دبیرستان نهاده بود که به ورزش دو و میدانی روی آورد و در این رشته نیز در شهرستان و استان مقام هایی به دست آورد و همچنین فعالیت چشمگیر عباس در انقلاب همه را به تعجب وا داشت. در تظاهرات با فریاد خروشانش مأمورین را عصبانی میکرد. به محض پیروزی انقلاب اسلامی مان عباس به همراه هم رزم های دیگرش که بیشترشان شهید شدند، در بسیج شرکت کرد. وقتی از بسیج یک سری می آمد خانه مثلاً سر شام یا ناهار بود، سفره را که پهن میکردند اگر میدید دو سه جور سالاد یعنی سبزی، ماست، ترشی، برنج و خورشت است، فوراً بلند میشد کمی نان و پنیر میخورد و میرفت به ایسگاه بسیج یا اگر آخر شد می آمد و میدید غذای خانه مانده، آنها را میبرد بسیج و میگفت: برادران هنوز غذا نخورده اند. سفارش بچه های برادرش هاشم را خیلی میکرد میگفت: چون پدرشان اسیر است، باید همیشه تمیز و مرتب باشند. اگر کم و کسری است به خودم بگویید. در ضمن باید خیلی خوب تربیت شوند. آنها باید راه شهدا را ادامه دهند. خلاصه در مورد این دو بچه خیلی سفارش میکرد. با شروع جنگ عراق علیه ایران اسلامی تا دید عده ای از اقوام به شهادت رسیدند گفت: من باید بروم انتقام خون آنها را از صدام و صدامیان بگیرم. راهی جبهه های نبرد شد.
اکنون باید ملائکه الله از آن همه ایثارگری ها و جانبازی هایش در جبهه سخن برانند که این حقیر را توان و رمقی نیست. او در هر عملیات یکی از دوستانش و همسنگرانش را از دست میداد و غبطه میخورد که چرا من لایق شهادت نیستم. در حمله خونین شهر نیز شرکت داشت که زخمی شد و او را بردند بیمارستان اهواز. او گفته بود به مادرم نگویید چون ناراحت میشود. وقتی حالش خوب شد، آمد به محلات. باز در بسیج شرکت کرد و دوباره به جبهه رفت. دو ماه در جبهه بود که برای مرخصی چند روزی آمد و باز رفت به جبهه. در حمله محرم بود که در تاریخ دهم آبان 1361 به آرزوی خودش رسید. پیکر مطهر بسیجی گردان محمد رسولالله(ص) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) را در زادگاهش به خاک سپردند.
زندگینامه
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
و به نام خدایی که همه هستی و وجود من به خاطر او و برای اوست. این آخرین سخنانی است که من خطاب به خانواده ام مینویسم. من به خاطر شور و شوقی که داشتم به جبهه آمدم. حالا که حدود یک ماه است به جبهه آمده ام، هیچگاه به فکر نوشتن وصیتنامه نبودم ولی گفتم بگذار اگر اتفاقی برایم افتاد لااقل این خود یک تسلی خاطر برای خانواده باشد. پدر و مادر عزیز و گرامی ام که برای بارور کردنم رنج و مشقت زیادی را به خود هموار نمودید، بایستی شما خوشحال باشید که چنین فرزندی را توانسته اید به اسلام و قرآن هدیه کنید. امیدوارم که خداوند باری تعالی از شما راضی و خشنود باشد. خواهشی که از شما دارم این است که انقلاب اسلامی را که حاصل خون شهیدان است، ستارگان سرزمین آفتاب پاسداری اش کنید و تا توان دارید از آن حمایت کنید. زیرا اکنون چشم همه مردم ستمدیده جهان به این انقلاب و به این رهبریت امام خمینی(ره) دوخته شده و هر گونه سهل انگاری از طرف شما در این باره، خیانت به اسلام و پایمال کردن خون ار این شهیدان است.
پس حالا که به عنایت روردگار از بین شما میروم، هرگز دوست ندارم در سوگم متأثر شوید که من امانتی از خدا نزد شما بودم. حال که تحویل گرفته شدم، این آزمایشی بود که از شما بدین وسیله به عمل آمد. پس صبر جمعی را اختیار کنید تا اجری والا نصیبتان گردد. بعد از شهادت من از گریه و زاری بپرهیزید و روح مرا با آن آزرده نسازید. خدایا به درگاهت آمده ام در حالی که هیچ چیز ندارم نه عملی خوب و نه قلبی سالم پس مرا بیامرز و از گناهانم درگذر. در آخر از تمام اعضای خانواده و تمامی دوستان و آشنایان خداحافظی و طلب بخشش میکنم و امیدوارم که خداوند به شما صبر بدهد.
این مصیبت ها و سختی ها زودگذر و تمام شدنی است ولی به پاداش این جانفشانی ها و فداکاری ها به نعمتهای ابدی و بی پایان خداوند در دنیا و آخرت خواهید رسید. اگر میخواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود هیچگاه زبان به شکایت از کمبودهای ظاهری نگشایید و آن چیزی را که از قدر و منزلت الهی شما میکاهد، بر زبان نیاورید. خداوند انشاءالله به همه مؤمنین صبر و استقامت در راهش را عنایت بفرماید. فرزندان برادرم را طوری تربیت کنید که ادامه دهنده راه تمام شهدا باشند. امام (قدس سره) را دعا کنید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی(قدس سره) را نگهدار. از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا.